شهریور 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            


 جستجو 


 موضوعات 

  • همه
  • آرزوی دختر شهید
  • آرزوی شهید
  • آقای شهردار
  • آمدیم نبودید
  • آن دنیا رابرایت آباد میکنم
  • احترام به زائر امام حسین ع
  • احترام والدین
  • اخلاص
  • اخلاق شهدایی
  • از شهدا چی میدونی؟؟؟؟
  • ازدواج بعداز جبهه
  • اشلونک؟
  • اعتماد به خدا
  • الاغی که اسیر شد
  • امانتی حضرت زهراس
  • ان شاءالله میتوانی
  • بدون موضوع
  • بسته آجیل
  • بلند شو برو سر کارت
  • بوسه به پای مادر
  • بوی بهشت
  • بوی کباب
  • بچه است عملیات را لو میدهد
  • بی خوابی صدام
  • بی سیم چی
  • بیت المال
  • تاحالا سگ دنبالت کرده؟
  • تالار عروسی
  • تشنه لب
  • تعاون جبهه ها
  • تعبیر خواب
  • تفحص شهیدی که خون از پیکرش بیرون زد
  • توسل
  • توفیق خدمت
  • جان دل هادی!
  • جانباز شهید ایوب بلندی
  • جاویدالاثران زهرایی
  • جسمی که آب شد
  • جنگ فرهنگی
  • جگر شیر نداری سفر عشق مرو
  • حاج قاسم وغواص هایش
  • حالا تو شهید شو
  • حق همسایگی شهید
  • حوری بهشتی نمیخوام
  • حُرّ انقلاب
  • خاطرات شهید حسن قاسمی دانا
  • خاطرات شهید مهدی باکری بخش اول
  • خاطرات شهید مهدی باکری بخش دوم
  • خاطرات طنز جبه بخش سوم
  • خاطرات طنز جبهه بخش اول
  • خاطرات طنز جبهه بخش دوم
  • خاطرات طنز جبهه بخش چهارم
  • خاطره ای از تفحص شهدا
  • خاطره شهید حامد جوانی
  • خاطره شهید حسین خرازی
  • خاطره شهید سید احمد پلارک
  • خاطره شهید صیاد شیرازی
  • خاطره شهید عزت الله شمگانی
  • خاطره شهید مجید زین الدین
  • خاطره شهید محمد رضا عسگری
  • خاطره شهید محمود کاوه
  • خاطره شهید مهدی زین الدین
  • خاطره شهید مهدی زین الدین
  • خاطره شهید کمیل صفری تبار
  • خاطره ی غم انگیزی از اسرا
  • خاک بر سرت کنند حجتی
  • خاک من
  • خداراچه دیدی؟
  • خدایا پاکش کن خدایا خاکش کن
  • خلاف قانون
  • خواستگاری
  • خودسازی به سبک شهدا
  • خون غیر مسلمان نمیخوام
  • دورفیق دوشهید
  • دیده بان خط
  • ذاکر با اخلاص
  • ذکر یازهرا
  • ذکر یازهرا یازهرا
  • رمز عملیات
  • رمضان در جبهه ها
  • ریزش غرور
  • زمزم
  • زیر قرآن
  • ساعت ۱۶ به وقت حلب
  • سخن نمیگویم
  • سربازی امام زمان
  • سردار خیبر
  • سلام بر ابراهیم
  • سلام برحسین با سر بریده
  • سن عاشقی
  • سهراب از خدا روزی میگیرد
  • شبهای دوعیجی
  • شماکه شهید نمیشی
  • شهدایی که با شکنجه زنده به گور شده بودند
  • شهردارفلان فلان شده
  • شهررابه ما سپردن
  • شهید ابراهیم حسامی
  • شهید امین کریمی
  • شهید بی سر
  • شهید زهرایی
  • شهید ستار محمودی
  • شهید سعید سامانلو
  • شهید سوخته در عشق خدا
  • شهید عباس آسمیه
  • شهید عطری
  • شهید عطری قطعه ۲۶
  • شهید علی پرویز
  • شهید مجید پازوکی
  • شهید مدافع حرم نبی لو
  • شهید مهدی باکری
  • شهیدی که دلتنگ امام رضا ع بود
  • شهیدی که روی هوا راه میرفت
  • شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
  • شیر صحرا لقب که بود؟
  • شیرزنان زینبی
  • شیرینی زندگی
  • طریقه پیدا شدن ۲۵ شهید
  • عاشق حسین
  • عاشقانه شهدا
  • عباس آبیاری آسمانی شد
  • عروسکهام مال تو
  • عشقم کم بود!!!!
  • عطش آری!صلاه ممنوع!
  • عمو حسن
  • فرمان باعصا
  • فرمانده بی ادعا
  • قراره پدر بشی
  • قوطی خالی
  • لب به آب نزد
  • لبخند شهید
  • لبخندهای خاکی
  • ماه رمضان در جبهه ها
  • مثل ارباب بی سر
  • مرگ بر آمریکا
  • مزد نماز جماعت
  • معرفی کتاب
  • معلوم نیست چه قدر توی این دنیا باشم
  • من فدایی رهبرم
  • من قیافه ندارم
  • موش های صحرایی
  • مگر ملائکه نامحرم نیستن؟
  • میروم حلیم بخرم
  • نزدیک معشوق
  • نماز شب علی اصغر
  • نمازشب
  • نهی از غیبت
  • نوکر شما بسیجی ها
  • نگاه حرام
  • هتل همدانی
  • والکثافته من الشیطان
  • ودیعه های امام
  • وقف اهل بیت ع
  • پاره پاره شد
  • پذیرفته شدن قربانی
  • پسرم شفا داد
  • پسرکاکل زری
  • پنکه سقفی
  • کرامت مداح شهید
  • کمک کمک کمک
  • گردان لوطی ها
  • گوشی صداگیر
  • یاری عمه سادات در جبهه
  • یازهرا
  • یامعین الضعفاء
  • یه نماز واقعی

  •  
      اخلاص ...

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

    [شنبه 1397-06-31] [ 11:48:00 ق.ظ ]  



      پسرم شفا داد ...

    پسـرم عـلی شفـایـم داد …..

    ازطرف بنیاد شهـید دفترچه بیـمه درمانـی داده بودند ،تاریخ دفترچه ام تمام شده بود که بردم عوض کنم
    دفترچه دست نخورده بود !

    مسئول تعویض باتعجب نگاه کرد و گفت : دراینجا که هیچ چیزی ننوشته ایی !
    گفتم : سواد ندارم
    گفت : شما سواد نداری ، دکتر چطور؟!
    گفتم : دکتر من در قبرستان است خط هم نمی نویسد …!

    بنده خدا فکر کرد از مردن حرف میزنم و دوست دارم بمیرم ، گفت :خدانکند پدر جان ان شالله صد سال عمر کنی این حرف ها چیست ک میزنی؟

    گفتم: من که از مردن حرف نمی زنم ، فقط گفتم دکترم در قبرستان است وقتی مریضم میروم آنجا پسرم علی شفایم می دهد .

    شهـیدعـلی_محمـدي_پـور❤️

    موضوعات: پسرم شفا داد  لینک ثابت

    [پنجشنبه 1397-06-29] [ 08:31:00 ب.ظ ]  



      شبهای دوعیجی ...

    آهنگران ميخونه :
    یاد شبهایی که بسیجی میشدیم
    شمع شبهای دوعیجی میشدیم…

    این مصرع آخر میدونین یعنی چی؟

    عراق تو منطقه دوعیجی بمب فسفری مینداخت

    فسفر با اکسیژن هوا سریع ترکیب میشه و شعله ور میشه

    بسیجی ها زیر بمبهای فسفری گیر میکردن
    و فسفر به تن این بچه هامیچسبید
    و باهیچ وسیله‌ای خاموش نمیشد
    و آنهامیسوختن …
    میسوختن…
    میسوختن ….
    و صبح بادخاکستر این بچه هارو با خودش میبرد…
    ??
    کی فهمید ؟؟؟
    کی دلش سوخت ؟؟؟؟
    کی میدونه کی سوخت !!!
    کی میدونه چرا داد نزدن و سوختن…!!!

    ببخشیدشهداکه قدر ندونستیم….
    #شهدا_شرمنده_ایم

    موضوعات: شبهای دوعیجی  لینک ثابت

     [ 08:28:00 ب.ظ ]  



      تشنه لب ...


    ❁﷽❁
    عاشورای سال ۹۴ بود،شاید میدانست آخرین عاشورایی است که در بین ماست. به همراه دسته عزاداری محل به تکیه بزرگ شهر که مکان تجمع #عاشوراییان شهرمون بودرفتیم. حسن اقا خیلی تشنش شده بود و از عطش داشت از پا می افتاد ناگهان به یک ایستگاه صلواتی برخورد کردیم وقتی که موقع نوشیدن شربت شد حسن اقا لیوان رو بلند کرد تا نزدیکی دهانش برد و دوباره لیوان را روی میز قرارداد و شروع به گریه کردن کرد.از حسن اقا سوال کردم چرا نمیخوری شربت رو مگه تشنت نبود؟چرا گریه میکنی؟ گفت یک لحظه به یاد #علی_اصغر_حسین (ع) افتادم و ازداغ #عطش حضرت #علی_اصغر سیراب شدم و دیگر میلی به نوشیدن آب ندارم. الان میفهمم که چقدر دل عاشق خریدن دارد و علی اصغر حسین چه زیبا عزاداران واقعی و مخلص خود را میخرد.

    #شهید_حسن_رجایی_فر
    #به_نقل_از_دوست_شهید

    موضوعات: تشنه لب  لینک ثابت

    [چهارشنبه 1397-06-28] [ 08:36:00 ب.ظ ]  



      حرّ انقلاب ...

    ڪﺴﯽ ﺟﺮأﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺸﯿﻨہ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ ،
    ﺍﻣﺎ ﻃﯿﺐ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ …!؟
    ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ .
    ﺷﺎﻩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ بشہ ،
    می گفت:ﻃﯿﺐ …
    یہ ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻩ گفت:
    ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌہ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ،
    ﺑﺮﻭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ڪﻦ …
    ﮔﻔﺖ:ڪﺠﺎﺳﺖ؟
    ﻃﺮﻑ ڪیہ؟
    ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
    ﻓﻼﻥ ﺟﺎ …
    ﺳﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ …
    ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ !؟
    ﮔﻔﺖ:
    ڪی ؟
    ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪه !؟
    ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ …
    ﮔﻔﺖ:نہ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ !!!
    ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ …!
    ( ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ڪه ﺍﻣﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ڪہ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﯿﻮفتہ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ )
    ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
    ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ،
    ﻧﺎخنات ﺭﻭ میڪﺸﻢ ،
    میدم تیڪہ تیڪہ ات ڪنن …
    ﮔﻔﺖ:ﻫﺮ ڪﺎﺭﯼ میخوای ﺑڪن ،
    ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ …

    ﺍنقدر شڪنجہ اش ڪردند …
    ڪہ ﻃﯿﺐ سینہ سپر ،
    ﺷﺪ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﻮﻥ …
    ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍعدﺍﻣﺶ ڪﻨﻦ ،
    یڪی ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:
    ﻃﯿﺐ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ؟
    ﮔﻔﺖ:
    ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ،
    ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ:
    ﻃﯿﺐ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ڪﻦ …
    ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﻣﺸﻮ ﭘﯿﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:
    ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺎﺯﯼ بہ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ امثال ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ ،
    ﺍﻭﻥ ﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ ﻣﻨﻮ ﺷﻔﺎﻋﺖ میڪنہ …!
    ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ڪہ طیب ،
    ﻓﻘﻂ ﺍﺩﺏ ڪرﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ) …
    ” و شد حر انقلاب “
    (جناب حر هم به احترام مادر امام حسین ع ، ادب ڪرد و شد آنچه شد …. عاقبت بخیر شد .)

    ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ڪہ طلبہ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ی ۶۰ ﺳﺎﻟﺸﻮ ﻗﻀﺎ ڪردن …

    معرفت و ادب ڪہ داشتہ باشی ،
    حتی اگہ بد باشی ،
    بالاخره یہ روز بر می گردی …
    میشڪفی …
    پر می ڪشی …
    و اوج می گیری …بله مردی و مردانگی زمان و مڪان نمیشناسہ ، مهم اینہ ڪہ جوهرش را داشتہ باشی .

    شادی روحش صلوات
    #حر_انقلاب_اسلامی
    #شهید_طیب_حاج_رضایی ?

    موضوعات: حُرّ انقلاب  لینک ثابت

     [ 08:33:00 ب.ظ ]  



      ذاکر بااخلاص ...

    دو سال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم ڪردن باید برم بخونم … گفتم بریم
    با خودم فڪ ڪردم شاید یہ هیات بزرگ و معروفیہ ڪہ یہ شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا .. وقتی رسیدیم جلوی هیات بہ ما گفتن هنوز شروع نشده . حسین گفت : مشڪلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع بشہ …نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میڪرد …

    وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم ڪلا سہ چهار نفر نشستن و یڪ نفر مشغول قران خوندنہ …بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع ڪرد بہ خوندن زیارت عاشورا و روضہ …چشم هاشو بستہ بود و میخوند بہ جمعیت و … هم هیچ ڪاری نداشت .. برگشتنی گفتم حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوتہ ؟ گفت : بلہ من هر سال قول دادم یہ شب بیام اینجا روضه بخونم ..گاهی تو این مجالس خلوت ڪہ معروف هم نیستن یہ عنایاتی بہ آدم میشہ ڪہ هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشہ ..

    #شهید_حسین‌_معز_غلامی ?
    #شهید_مدافع_حرم

    موضوعات: ذاکر با اخلاص  لینک ثابت

     [ 08:29:00 ب.ظ ]  



      عاشق حسین ...

    بہ نام آنڪہ عشــــق را آفریــد
    تا اربابــــ عاشقــان حسیــــــن شـود ❤️
    (نوشتہ شهید در ابتدای وصیتنامہ ، شهیدی ڪہ فرزند بیست روزه اش را ندید و بہ شهادت رسید)

    روز تاسوعا ساعت 8 یا 9 صبح عملیات شد . آتش سنگینی بود . ما در حرڪت بودیم ڪہ دیدیم آقا سجاد ایستاد و شروع ڪرد زیر لب حرف زدن . چشمانش را هم بستہ بود . ما فڪر ڪردیم شاید ترسیده . زدم پشتش و گفتم حالت خوبہ ؟ ترسیدی ؟ چشمش را باز ڪرد و گفت نہ ، حالم خوبہ ، بهتر از این نمی‌شہ . 10 قدم جلوتر ڪہ رفتیم ، موشڪی ڪنارمون برخورد ڪرد و سجاد از ناحیہ پهلو و پا آسیب دید . در مسیر بیمارستان هم مدام ذڪر یا زهرا می‌گفت و در بیمارستان شهید شد . 

    #شهید_مدافع_حرم_سجاد_طاهرنیا ?
    ولادت : ۲۳ مرداد ۶۴ ، رشت
    شهادت : ۱ آبان ۹۴ ، سوریہ
    #مصادف_با_تاسوعای_حسینی

    موضوعات: عاشق حسین  لینک ثابت

     [ 08:26:00 ب.ظ ]  



      آرزوی شهید ...

    می گفت شب قبل از #شهادتش تو مقر نشسته بودیم.
    صحبت از شهادت بود . یهو #حاج_عبدالله گفت :
    ” من #شهید شدم ، منو با همین لباس #نظامی ام خاکم کنید. “

    بچه ها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن .
    حالا تو شهید شو .. !
    شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی .
    سعی میکنیم لباس نظامی ات رو بزاریم تو قبر .. !

    تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت #حاج_عبدالله رو شنیدیم .
    محاصره شده بودن ، امکان برگشتشون هم نبود .?

    شهید شد و پیکرش هم موند دست #تکفیری_ها …..

    #سر از تنش جدا کرده بودن و عکس هاش رو هم گذاشته بودن تو اینترنت ….??

    بحث تبادل اجساد رو مطرح کرده بودیم که تکفیری ها گفته بودن خاکش کردیم .
    چون پیکر #سر نداره دیگه قابل شناسایی نیست …
    حاج عبدالله به آرزوش رسید …

    ❤#️شهیدحاج_عبدالله_اسکندری

    موضوعات: آرزوی شهید  لینک ثابت

     [ 08:22:00 ب.ظ ]  



      احترام به زائر امام حسین ع ...


    ▪️?▪️

    در ايام اربعين خانه نجفش را برای
    اسكان زائرين آماده می كرد
    و خودش مشغول پخت و پز و پذيرايی از زائران اباعبدالله_الحسين علیه السلام
    می شد
    حتی موقع خواب جا و پتوی خود راهم به
    زائران میداد وخودش روی زمین
    میخوابید❤️

    #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری

    موضوعات: احترام به زائر امام حسین ع  لینک ثابت

     [ 08:16:00 ب.ظ ]  



      لبخند شهید ...

    احترام_به_آقا_امام_زمان_عج

    ?در اولین روزهای پس از فتح خرمشهر پیکر ٢٥ تن از شهدای عملیات آزادسازی خرمشهر را به شیراز آورده بودند پس از اینکه جمعیت حزب الله بر اجساد مطهر این شهیدان نماز خواندند عُلماى شهر، مسئولیت تلقین شهدا را بر عهده گرفتند. هنگامیکه من به درون قبر یکی از این عزیزان رفتم و شروع به خواندن تلقین نمودم با صحنه ای بس عجیب و تکان دهنده مواجه شدم؛ تا جائیکه تلقین را نیمه کاره رها کردم و از قبر بیرون آمدم.

    ?ماجرا از این قرار بود که هنگام قرائت نام مبارکه ائمه (ع) در تلقین، به محض اینکه به نام مبارک حضرت صاحب الزمان (عج) رسیدم، دیدم که شهید انگار زنده است، چشمانش باز شد و لبخندی زد.
    راوی: آیت الله حائری شیرازی
    ? کتاب حدیث عشق

    #شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات

    موضوعات: لبخند شهید  لینک ثابت

    [جمعه 1397-06-16] [ 09:16:00 ب.ظ ]  



      پذیرفته شدن قربانی ...

    پذیرفته_شدن_قربانی

    ?مادر شهيد همّت: در نخستين ساعات بامداد پسرم ولى‌الله با جمعى از اهالى محل و دوستان و آشنايان به خانه ی ما آمدند. ولى‌الله را در آغوش گرفتم. و گفتم: «عزيزم، راست بگو، بر سر ابراهيم چه آمده؟‌….»

    ?ولى‌الله مرا به گوشه‌اى برد و گفت: «مادر! ديشب در عالم رؤيا حضرت فاطمه ی زهرا (س) را ديدم. آمد به خانه ی ما، دست تو را گرفت و آورد همين جا كه هم اكنون من تو را آوردم. خطاب به تو، فرمود: «تو يك فرزند صالح و پاك سرشتى داشتى كه در راه خدا قربانى كردى. بشارت باد كه تو قربانى‌ات به درگاه حضرت سبحان پذيرفته شد.»

    موضوعات: پذیرفته شدن قربانی  لینک ثابت

     [ 09:13:00 ب.ظ ]  



      یامعین الضعفاء ...

    امام_رضا_عليه_السلام

    ?رمز حرکت ما نام مقدس امام رضا علیه السلام بود از صبح تا عصر جستجو کردیم، هفت شهید پیدا شد. گفتیم حتما باید شهید دیگری پیدا شود. رمز حرکت امروز نام مقدس امام هشتم بوده. اما هرچه گشتیم شهید دیگری پیدا نشد.

    ?خسته بودیم و دلشكسته، لحظات غروب بود، گفتند: امام جماعت یکی از مساجد شیعیان عراق در نزدیکی مرز با شما کار دارد! به نقطه مرزی رفتیم. ایشان پیکر شهیدی را پیدا کرده و براى تحویل آورده بود.

    ?لباس بسیجی بر تن شهید بود. با آمدن او هشت شهید روز توسل به امام هشتم کامل شد. اما عجیب تر جمله ای بود که بر لباس شهید نوشته بود. همه با دیدن لباس او اشک می ریختند. بر پشت پیراهنش نوشته بود:#یا_معين_الضعفاء
    ? کتاب شهید گمنام

    شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات

    فرج مولا صلواتــــــ
    اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌_لِوَلیِڪ_َ‌الفَرَج

    موضوعات: یامعین الضعفاء  لینک ثابت

     [ 09:10:00 ب.ظ ]  



      شهیدی که از محل قبر خودش خبر داد ...

    شهیدی_که_از_محل_قبر_خودش_خبر_داد!

     يكى اومد نشست بغل دستم، گفت: آقا يه خاطره برات تعريف كنم؟ گفتم: بفرماييد! يه عكسى به من نشون داد، يه پسر مثلاً ١٩، ٢٠ ساله اى بود، گفت: اين اسمش «عبدالمطلب اكبرى» است، اين بنده خدا زمان جنگ مكانيك بود، در ضمن كر و لال هم بود، يه پسرعموش هم به نام «غلام رضا اكبرى» شهيد شده بود. غلام رضا كه شهيد شد، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست، بعد هِى با اون زبون كر و لالى خودش، با ما حرف مى زد، ما هم مى گفتيم: چى مى گى بابا؟! محلش نمى ذاشتيم، مى گفت: عبدالمطلب هر چى سر و صدا كرد، هيچ كس محلش نذاشت …

    ? گفت: ديد ما نمى فهميم، بغل دست قبر اين شهيد با انگشتش يه دونه چارچوب قبر كشيد، روش نوشت: شهيد عبدالمطلب اكبرى. بعد به ما نگاه كرد و گفت: نگاه كنيد! خنديد، ما هم خنديديم. گفتيم شوخيش گرفته. مى گفت: ديد همه ما داريم مى خنديم، طفلك هيچى نگفت، سرش رو انداخت پائين، يه نگاهى به سنگ قبر كرد، با دست، پاكش كرد، فرداش هم رفت جبهه. ١٠ روز بعد جنازه اش رو آوردند، دقيقاً تو همون جايى كه با انگشت كشيده بود، خاكش كردند.

    ?وصيت نامه اش خيلى كوتاه بود،
    اين جورى نوشته بود:

    «بسم الله الرحمن الرحيم
    يك عمر هرچى گفتم به من مى خنديدند. يك عمر هر چى مى خواستم به مردم محبت كنم، فكر كردند من آدم نيستم. مسخره ام كردند. يك عمر هرچى جدى گفتم، شوخى گرفتند. يك عمر كسى رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خيلى تنها بودم. يك عمر براى خودم مى چرخيدم. يك عمر …
    اما مردم! حالا كه ما رفتيم، بدونيد هر روز با آقام حرف مى زدم و آقا بهم مى گفت: تو شهيد مى شى. جاى قبرم رو هم بهم نشون داد، اين رو هم گفتم، اما باور نكرديد!»
    راوی: حجت الاسلام انجوى نژاد

    #شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

     [ 09:06:00 ب.ظ ]  



      پسرکاکل زری ...

    ‌ راوی همسر شهید مدافع حرم حسن غفاری

    مدتی بود حسن مثل همیشه نبود 
    بیشتر وقت ها تو خودش بود 
    فهمیده بودم دلش هوایی شده 

    تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم
    گفت : از بی بی زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن مطمئن میشم راضی ان به رفتن من .? ازش پرسیدم چی خواستی؟ ?

    گفت : یه پسر کاکل زری . اگه بدونم یه پسر دارم که میشه مرد خونت ، دیگه خیالم از شما راحت میشه .? وقتی رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره. قلبم ریخت .? تموم طول مسیر تا خونه رو گریه کردم
    چون خودمم مطمئن شدم حسن باید بره سوریه 

    وقتی رسیدم خونه : پرسید بچه چیه ؟
    نگاهش کردم و گفتم :? دیدارمون به قیامت
    #شادی _ارواح_طیبه_شهدا_صلوات

    موضوعات: پسرکاکل زری  لینک ثابت

     [ 09:03:00 ب.ظ ]  



      سخن نمیگویم ...


    درجلسه ای
    بنی صدر بدون بسم الله شروع
    کرد به حرف زدن
    نوبت به صیاد رسید، به نشانه ی اعتراض به بنی صدر ڪه آنزمان فرمانده ڪل قوا بود
    گفت :
    من در جلسه ای ڪه سخنرانش بی نام خدا
    حرف بزند، هیچ سخنی نمے گویم

    موضوعات: سخن نمیگویم  لینک ثابت

     [ 09:01:00 ب.ظ ]  



      گردان لوطی ها ...

    گردان مرتضے به گردان لوطی‌ها
    معروف بود. هر یک از فرمانـدهانِ
    گردان‌ها کہ به دلایلے نیروهایشان را
    رد مے ‌ڪردند، آن‌ها به این گردان
    مے فرستادند. علی‌رغم شیطنت‌هاے
    رزمندگان این گردان، یکے از بهترین
    گردان‌های خط شڪن بودند.

    این گروه درصبحگاه و آموزشے
    شرڪت نڪرده و نامنظم بود.
    قبل از آغاز عملیات والفجر یڪ،
    چندتن از فرماندهان شکایت گردان
    مرتضے را بہ شهید نجفی رستگار
    مے برند حاج کاظم گفت: ازشنیدن
    این سخنان ناراحت شدم ومرتضے را
    خواستم که برای توضیح بیاید.

    اولباس رزم مرتب وپوتین به‌پا نمیکرد
    لباسش را برروی شلوارمےانداخت
    وبایک کتانےگردانش رافرماندهےمیکرد.
    یک ربع بعد با همان نوع پوشش به اتاق فرماندهے آمد و گفت:
    سلام علیکم حاج آقا
    با دلخوری و صدای بلند شروع
    به اعتراض کردم و گفتم :
    «این چه وضع گردان است
    همه از گردان شما ناراضیند
    و شکایت دارند…»

    مرتضے تا انتهاے صحبت‌ها آرام
    بوده و به سخنانم گوش می داد.
    وقتی حرف‌هایم تمام شد
    جلوترآمد و گفت:

    داداش! بسیجےاز مسجد آوردن
    هنر نیست اگر از کوچه و خیابان
    بسیجےرا به جبهه آوردی هنر است.
    اگر از من ناراضے هستید حکمم
    را تحویل مے‌دهم

    حاج کاظم گفت: با حرف مرتضی
    گویے از خواب غفلت بیدار شدم
    و کمی آرام گرفتم….

    #شهید_مرتضی_زارع_دولابی
    فرمانده گردان حضرت قاسم
    لشکر۱۰سیدالشهـدا
    #نقل_از_شهیدکاظم_نجفی_رستگار
    #روایت_از_همرزم_شهید

    موضوعات: گردان لوطی ها  لینک ثابت

     [ 08:55:00 ب.ظ ]  



      شیرزنان زینبی ...

    پسر اول گفت :
    مادر جون برم جبهه ؟
    گفت :
    برو عزیزم …
    رفت و #والفجر_مقدماتی شهید شد!
    ? شهید احمد تلخابی ?

    پسر دوم گفت :
    مادر ، داداش که رفت من هم برم ؟
    گفت :
    برو عزیزم …
    رفت و عملیات #خیبر شهید شد !
    ? شهید ابوالقاسم تلخابی ?

    همسرش گفت :
    حاج خانم بچه ‌ها که رفتند ،
    ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه ،
    رفت و #والفجر8 شهید شد !
    ? شهید علی تلخابی ?

    مادر به خدا گفت :
    همه دنیام رو قبول کردی ،
    خودم رو هم قبول کن
    رفت و در #حج خونین شهید شد !
    ? شهیده کبری تلخابی ?

    ? درود بر همه #شیر_زنان_زینبی ?

    #همیشه_پای_یک_زن_در_میان_است !

    ? نثار روح مطهر شهدا صلوات ?

    موضوعات: شیرزنان زینبی  لینک ثابت

    [شنبه 1397-06-10] [ 07:34:00 ق.ظ ]  



      شهید سوخته در عشق خدا ...

    شهید_سوختہ_در_عشق_خدا

    تعریفش را از برادرم کہ همرزم او بود زیاد شنیده بودم، یک‌بار یکے از نوارهایش را گوش دادم ؛ حالت عجیبے داشت، از آنچه فکر می‌کردم زیباتر بود؛ نوایی ملکوتے داشت.شب بود بہ همراه چند نفر از دوستان دور هم نشستہ بودیم، دعاے توسل شهیـد تورجے زاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود….

    ✍صدای در آمد ،بلند شدم و در را باز ڪردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامے ما حضرت آیت الله جوادی آملی پشت در است؛ با خوشحالے گفتم بفرمایید، البته قبلا هم به حجره ها و طلبہ هایشان سر مےزدند .ایشان هم درنهایت ادب قبول ڪردند و وارد شدند.

    ✍سریع ضبط را خاموش ڪردیم،
    استاد در گوشه‌اے از اتاق نشستند، بعد گفتند: اگر مشکلےنیست ضبط را روشن ڪنید. صدای سوزناڪ و نوای ملڪوتے او در حال پخش بود.استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟گفتم : محمد رضا تورجی زاده.استاد پس از کمے مکث فرمودند :ایشان (در عشق خدا) سوختہ است.گفتم : ایشان شهــید شده فرمانده گردان یا زهرا (س)هم بوده.استاد ادامه داد:ایشان قبل از شهادت سوختہ بوده …

    ✍راوی : #شهید_سید_محمدحسین_نواب
    #شهید_محمدرضا_‌تورجی_زاده?

    موضوعات: شهید سوخته در عشق خدا  لینک ثابت

    [چهارشنبه 1397-06-07] [ 08:23:00 ب.ظ ]  



      سردار خیبر ...

    #ســــــــــردار_خـــــــیــــــــبــــــــــر

    ?یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارن در میزنن . در رو که باز کردم دیدم #شهیدهمت با یه موتورتریل جلو در خونه وایساده و میگه #سوارشو بریم .

    ?ازش پرسیم کجا گفت یه نفر به #کمک ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس #خیابون ها رو خوب ببینم……

    ?وقتی رسیدیم از خواب پریدم .
    از چند نفر پرسیدم که #تعبیر این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به #کمکت احتیاج داره …..

    ?هر جوری بود خودمو به اون #آدرس رسوندم و درزدم . دررو که باز کردن دیدم یه #پسرجوون اومد جلوی در …..

    نه من اونو میشناختم نه اون منو . …..

    ?گفت: بفرمایید چیکار دارید ؟
    ازش پرسیم که با #شهیدهمت کاری داشته؟؟ یهو زد زیر گریه. گفت چند وقته میخوام #خودکشی کنم …….

    ?دیروز داشتم تو خیابون راه می رفتم و به این فکر میکردم که چه جوری خودم رو #خلاص کنم که یه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود

    #اتوبان_شهیدهمت ………

    ?گفتم میگن شماها #زنده اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از #خودکشی منصرف بشم ……..

    الان شما اومدید اینجا و میگید که از #طرف #شهیدهمت اومدید ..

    #شهید_حاج_ابراهیم_همت

    موضوعات: سردار خیبر  لینک ثابت

    [سه شنبه 1397-06-06] [ 09:17:00 ق.ظ ]  



      قراره پدر بشی ...

    ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﭘﻮﺗﯿﻦﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯼ
    #ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ #ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻨﯿﺪ .

    ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ :
    ” ﺑﻤﺎﻥ، ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ #ﭘﺪﺭ ﺷﻮﯼ .. “

    #حبیب_الله ﮔﻔﺖ :
    ” ﻭﺿﻊ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﻡ ﻭ
    ﮔﺮﻭﻫﮏﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻇﻠﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ “
    ﻭ ﺭﻓﺖ ……

    ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﮔﻔﺖ :
    ” ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ #ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ #ﻣﺤﺪﺛﻪ .. “…

    ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﯽﺍﺵ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ :
    ” ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻧﻤﯽﮔﺮﺩﻡ #ﻗﻨﺪﺍﻗﻪ ﻣﺤﺪﺛﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ ……

    ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻫﺮﮔﺰﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ .. “

    ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ .. ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻭﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻥ #ﺩﺧﺘﺮ ﻭ #ﭘﺪﺭ …

    #ﺷﻬﯿﺪﺣﺒﯿﺐ_ﺍﻟﻠﻪ_ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﯾﺎﻥ

    موضوعات: قراره پدر بشی  لینک ثابت

     [ 09:13:00 ق.ظ ]  



      مثل ارباب بی سر ...

    شب قبل از شهادتش به همرزماش میگفت :
    چقدرخوبه آدم مثل اربابش #سرنداشته باشه ….

    چقدر خوبه دستای ادم مثل دستای #عباس قطع بشه و چقدرلذت بخشه که پیکرش #گمنام بمونه و اصلا برنگرده …

    ? تو انفجار ماشینش هم #سرش قطع شد

    هم دستاش ….

    هم پیکرش برنگشت …

    ?جاویدالاثرمرتضے_کریمے

    موضوعات: مثل ارباب بی سر  لینک ثابت

     [ 09:11:00 ق.ظ ]  



      بوسه به پای مادر ...


    ‍ 
    #خـاطـراتـے_از_مدافـعین

    #مـــــادر

    هر روز صبـــح ؛
    وقتـــے مے ‌خواست بہ اداره برود
    مے‌آمــد و #پــــایم را #مے‌بوسیـــد..

    یڪ بار ۲خــواهرش این اتـــفاق را دید
    و بہ من اشاره ڪرد و گـــفت :
    دیدے چہ ڪـــرد مـــادر ؟ 

    گفتم : بلہ ڪار هر #روز اوســـت
    من خـــودم را بہ خــــواب مے ‌زنم
    یڪ وقت #خـــجالت نـــڪشد !!!

    #راوے : مـادرشهید مدافع حرم
    #شهید_امــیر_لطفــے 

    گــاهے #دستـــ ” مادرت ” را ببــوس
    ایـن بـوسہ #معجزه_اے مےڪند
    ڪه وصف ناشدنے ست

    گاهے همین بوسہ
    #گره_گشایت مے شود
    شڪ نڪن …

    موضوعات: بوسه به پای مادر  لینک ثابت

     [ 09:08:00 ق.ظ ]  



      فرمانده بی ادعا ...

    از بالا افتاد توی آب …
    حاجی بود 

    بچه ها هولش داده بودند توی
    استخر…… 

    خودش رو کشید بیرون
    چوب رو برداشت و انداخت دنبال
    بچه ها 

    همون فرمانده ی قاطع جبهه ها

    حالا شده بود یکی از همین
    رزمنده_ها 

    خیلی با نیروها صمیمی بود 

    فرمانده_بی_ادعا

    سردارشهید_حاج_حسین_خرازی

    موضوعات: فرمانده بی ادعا  لینک ثابت

     [ 09:05:00 ق.ظ ]  



      جنگ فرهنگی ...

    ?
     گفتم : چرا اینقدر برای ڪامپیوتر وقت تلف می‌ڪنی !؟

    ? گفت : این ڪار مثل جَنگ است .

     هر ڪلیدی ڪه من فشار می‌دهم مثل گلوله‌ای است ڪه در جَنگ_فرهنگی به سوی دشمن شلیڪ می‌شود .

    همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی 

    یادشهداباصلوات

    موضوعات: جنگ فرهنگی  لینک ثابت

    [شنبه 1397-06-03] [ 06:35:00 ب.ظ ]  



      شهیدعلی پرویز ...


    ? بـورسیـه آلمـان بود برای تحصیلات ، بخاطر جنـگ قیـد ادامه تحصیلات را زد .

    حتی نماینده امام هم به او اقتدا میڪرد

    ? شهید_علی_پرویز ?

    ? امروز هم به جـوان_اعتمـاد_ڪنید 

    ? یادشهداباصلوات

    موضوعات: شهید علی پرویز  لینک ثابت

     [ 06:30:00 ب.ظ ]  



      خداخوبان را گلچین میکند ...

    ?دوست شهید مدافع حرم اسماعیل زاهد پور:

    ?حاج اسماعیل عاشق شهید و شهادت بود و هرجا یادواره شهدا برگزار میشدباذوق وشوق درآن مراسم شرکت میکرد و معتقد بود هرچه که درآن مراسم میل میشود تبرک است وشفا…

    ?یکی از رفقامیگوید او دراین ماههای اخربسیار بی تاب بود و دائما به سپاه رفت وآمد داشت وپیگیراعزام به سوریه بود.
    به اوگفتم:اگربه سوریه بروی وشهید شوی بچه ها،ارمیا چه میشود؟تو که از وابستگی ارمیا به خودت با خبری!

    ?حاج اسماعیل درجواب گفت:آرزوی ماانسانها تمامی نداردنگران فرزندانم هستم اما انها را به خدا و حضرت زینب(سلام الله علیها)میسپارم.
    او بالاخره رفت و پنجمین شهید مدافع حرم استان گلستان شد.خداخوبان را زود گلچین میکند.

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

     [ 09:25:00 ق.ظ ]