در یکی از روزهای بهمن ماه توفیق حضور در منطقه طلائیه به عنوان راوی همراه دانشجویان فردوسی مشهد و خواجه نصیر تهران حاصل گردید. در حالی که آن سال جاده بین طلائیه جدید و قدیم (12 کیلومتر) آب گرفتگی داشت و به سختی می شد به قتلگاه شهدا رسید، دانشجویان با عشق و علاقه دل به دریا زدند و با گذشتن از آب که با حدود یک متر ارتفاع به روی جاده آمده بود، به قتلگاه شهدا و معراج رسیدند. برنامه توجیه مناطق و ذکر خاطرات انجام شده و سپس با هماهنگی کفن یکی از شهدای تفحص شده را باز کردم که احساس باور و یقین کنند این ها شهید هستند و نمایشگاه و دکور نیست.
جمجمه ی شهید را در دست گرفتم و از دانشجویان دانشگاه فردوسی خواستم یکی به نمایندگی از آن ها بیاید و جمجمه ی شهید را لمس کند و بو کند و به دیگران بگوید چه خبر است! برادری آمد جمجمه را گرفته و شروع به بو کردن آن نمود فریاد زد و از هوش رفت و او را به هوش آوردند گفتم بگو چه خبر است؟ فریاد زد بوی بهشت را حس می کنم بوی حضرت زهرا (س) و دوباره از هوش رفت. گفتم یکی از برادران دانشگاه خواجه نصیر بیاید و بگوید چه خبر است؟ برادر جوانی حدود 24 ساله بلند شد جمجمه را لمس کرد و بو نمود و سؤال کرد آیا به آن ها عطر یا گلاب پاشیده اند؟ گفتم نه بنده خدا این بوی خود شهداست و نه تنها استخوان ها بلکه خاکی که در آن مدفون بودند هم معطر شده است! تا این را گفتم ضجه زد و شروع به گریه کردن با صدای بلند نمود گفتم چه شده است؟ چرا حرفی نمی زنی؟
گفت: من این ها را باور نداشتم، آمده بودم جلوی جمعیت تو را مسخره کنم. مگر می شود استخوان ها 15 سال بعد از شهادت بوی خوش بدهند؟ ولی وقتی جمجمه ی شهید را بو کردم حس دیگری به من دست داد و حالا از خودم خجالت می کشم ولی بوی بد من همه جا را گرفته است و شهید 15 سال بعد از شهادت بوی خوشی دارد که همه را مست می کند.
راوی: محمدامین پوررکنی/منبع: پایگاه آسمانی ها

موضوعات: بوی بهشت  لینک ثابت