یازهرا | ... |
#یا_زهرا_س
راز #جبههها بود…
و دستگیریِ #حضرت_مادر،
که زهراییها را #مادرانه میخرید؛
با نشانی بر #پهلو، #سینه،
و گاه #بینشان ماندن..
بر #خاک صحرا
[پنجشنبه 1397-11-11] [ 07:19:00 ق.ظ ] |
خاطرات خاکی
خاطرات هشت سال دفاع مقدس در سنگر جبهه و شهادت شهدای مطهر
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||
#سردار_زهرایی پزشڪ ها از نتیجہ عمل جراحی قطع امید ڪرده بودند . گفتہ بود : « ڪاری بہ نتیجہ عمل نداشتہ باشید ؛ فقط با ذڪر یا زهرا (س) شروع ڪنید …» بعد از عمل جراحی ، همه پزشڪ ها از نتیجہ تعجب ڪرده بودند . چشم های محمد مداوا شده بود ، و عمل جراحی با رمز یا زهرا (س) موفق بود …
? #اخلاق_شهدایی ? ابتدا رفتیم مدینہ ، « سراسر آن شهر را دامادم بدون ڪفش راه میرفت .» گفتم : « سعید جان چرا ڪفش نمیپوشی .» گفت : « مادر ، چادر خانم حضرت زهرا (س) بہ این زمینها ڪشیده شده است …»
♥️ #حضرت_زهرا_س با اصرار بردیمش اورژانس . میگفت : « ڪسی نفهمہ زخمی شدم . همینجا مداوام ڪنید ». دڪتر اومد گفت : «زخمش عمیقہ ، باید بخیہ بشہ ». بستریش ڪردند . از بس خونریزی داشت بی هوش شد . یہ مدت گذشت . یڪدفعہ از جا پرید . گفت : « پاشو بریم خط ». قسمش دادم . گفتم : « آخہ تو ڪه بی هوش بودی ، چی شد یهو از جا پریدی »؟ گفت : « بهت میگم بہ شرطی ڪه تا وقتی زنده ام بہ ڪسی چیزی نگی . « وقتی توی اتاق خوابیده بودم ، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل .» « فرمودند : «چیہ ؟ چرا خوابیدی ؟» عرض ڪردم : « سرم مجروح شده ، نمیتونم ادامہ بدم ». حضرت دستی بہ سرم ڪشیدند و فرمودند : « بلند شو ، بلند شو ، چیزی نیست . بلند شو برو بہ ڪارهات برس . » ? #شهید_حاج_احمد_کاظمی
خودش میگوید: بعد هم خودش به حرف خودش میخندید و میگفت:…….. وا توهم حرفایی میزنیا پسر، کی عکس تو رو چاپ میکنه………..
|
||||||||||||||||||||||||||
|