یکی از #همسنگرانش نقل می‌کرد:

 قبل از عملیات #کربلای_یک در سال 1365 بود یک روزی پس از استراحت کوتاه که از شناسایی شب قبل برگشته بودیم، 

دیدم #شهید_خیر_آبادی تنهایی به سمت سنگری که کمی از #خط_مقدم فاصله داشت می رفت و پس از ساعتی بر می گردد. 

یک روز کنجکاو شدم و تصمیم گرفت نقی را تعقیب کنم و ببینم به کجا می رود.

 چند صد متری که از محل اردوگاه

( سنگر پشت خط ) دور شدم….

 دیدم نقی پشت تپه ای نشسته و به تنهایی مشغول خواندن مناجات و #روضه #سیدالشهداء (ع) می باشد. 

این کار تا اینجا تعجبی نداشت و عادی بود چون #مداح اهل دل بود. 

اما وقتی زاویه دید خود را عوض کردم، ناگهان متوجه #مار نسبتاً بزرگی شدم که از ناحیة کمر تا جلوی صورت #نقی بلند شده است.

 ابتدا خواستم فریاد بکشم

 و وی را از خطری که در مقابلش بود با خبر سازم، ولی ترسیدم، وضع بدتر شود و #مار آسیب جدی به او برساند، لذا تصمیم گرفتم، ساکت باشم

 اما در کمال ناباوری دیدم وقتی

#روضة_نقی تمام شد. 

#مار هم آرام، آرام از مقابل او دور شد.

 بلافاصله جلو رفتم و با ناراحتی به او گفتم: هر چیزی حدی دارد، این چه وضعی است اگر این #مار به تو آسیب زده بود چکار می کردی؟ 

سعی داشت از پاسخ من #طفره برود، با اصرار من لب به سخن گشود

 و گفت: این کار هر روز این #مار است، هر روز می آید اینجا و من وقتی #روضه می‌خوانم می آید و هنگامی که #روضه تمام می‌شود می‌رود

 در این موقع بود که از من #تعهد گرفت تا وقتی که #زنده است این جریان را برای کسی #بازگو نکنم

#مداح_شهید

#نقی_خیرآبادی

 

اللهم عجل لولیک الفرج

موضوعات: کرامت مداح شهید  لینک ثابت