۲ سال از شهادت سهراب می‌گذشت که به خوابم آمد و گفت: مامان!

 امروز یه مهمون عزیز داریم…

 پنجشنبه بود و مثل همیشه رفتم سر مزارش، اما آنقدر دلم شور افتاده‌بود که قرارِ ماندن نداشتم.

 رو به عکسش گفتم: داری بیرونم می‌کنی؟… 

آن روز حضرت آقا به منزل‌مان تشریف آوردند و تا نگاهشان به عکس سهراب افتاد، چشم‌هایشان خیس شد.

 گفتم: آقا صد تا از این پسر‌ها را فدای دین و آب و خاکمان می‌کنم، اما داغ اولاد، خیلی سخت است.

 من همه جوانی و زندگی‌ام را پای سهراب دادم. 

پیر شدم وقتی رفت…

 آقا پرسیدند: چند فرزند دارید؟ 

گفتم: ۹ فرزند. 

گفتند: نه.

 سهراب را فراموش نکنید. 

بگویید ۱۰ فرزند.

 سهراب از خدا روزی می‌گیرد و زنده است…»
🌹شهید سهراب علیخانی

موضوعات: سهراب از خدا روزی میگیرد  لینک ثابت