آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30


 جستجو 


 موضوعات 

  • همه
  • آرزوی دختر شهید
  • آرزوی شهید
  • آقای شهردار
  • آمدیم نبودید
  • آن دنیا رابرایت آباد میکنم
  • احترام به زائر امام حسین ع
  • احترام والدین
  • اخلاص
  • اخلاق شهدایی
  • از شهدا چی میدونی؟؟؟؟
  • ازدواج بعداز جبهه
  • اشلونک؟
  • اعتماد به خدا
  • الاغی که اسیر شد
  • امانتی حضرت زهراس
  • ان شاءالله میتوانی
  • بدون موضوع
  • بسته آجیل
  • بلند شو برو سر کارت
  • بوسه به پای مادر
  • بوی بهشت
  • بوی کباب
  • بچه است عملیات را لو میدهد
  • بی خوابی صدام
  • بی سیم چی
  • بیت المال
  • تاحالا سگ دنبالت کرده؟
  • تالار عروسی
  • تشنه لب
  • تعاون جبهه ها
  • تعبیر خواب
  • تفحص شهیدی که خون از پیکرش بیرون زد
  • توسل
  • توفیق خدمت
  • جان دل هادی!
  • جانباز شهید ایوب بلندی
  • جاویدالاثران زهرایی
  • جسمی که آب شد
  • جنگ فرهنگی
  • جگر شیر نداری سفر عشق مرو
  • حاج قاسم وغواص هایش
  • حالا تو شهید شو
  • حق همسایگی شهید
  • حوری بهشتی نمیخوام
  • حُرّ انقلاب
  • خاطرات شهید حسن قاسمی دانا
  • خاطرات شهید مهدی باکری بخش اول
  • خاطرات شهید مهدی باکری بخش دوم
  • خاطرات طنز جبه بخش سوم
  • خاطرات طنز جبهه بخش اول
  • خاطرات طنز جبهه بخش دوم
  • خاطرات طنز جبهه بخش چهارم
  • خاطره ای از تفحص شهدا
  • خاطره شهید حامد جوانی
  • خاطره شهید حسین خرازی
  • خاطره شهید سید احمد پلارک
  • خاطره شهید صیاد شیرازی
  • خاطره شهید عزت الله شمگانی
  • خاطره شهید مجید زین الدین
  • خاطره شهید محمد رضا عسگری
  • خاطره شهید محمود کاوه
  • خاطره شهید مهدی زین الدین
  • خاطره شهید مهدی زین الدین
  • خاطره شهید کمیل صفری تبار
  • خاطره ی غم انگیزی از اسرا
  • خاک بر سرت کنند حجتی
  • خاک من
  • خداراچه دیدی؟
  • خدایا پاکش کن خدایا خاکش کن
  • خلاف قانون
  • خواستگاری
  • خودسازی به سبک شهدا
  • خون غیر مسلمان نمیخوام
  • دورفیق دوشهید
  • دیده بان خط
  • ذاکر با اخلاص
  • ذکر یازهرا
  • ذکر یازهرا یازهرا
  • رمز عملیات
  • رمضان در جبهه ها
  • ریزش غرور
  • زمزم
  • زیر قرآن
  • ساعت ۱۶ به وقت حلب
  • سخن نمیگویم
  • سربازی امام زمان
  • سردار خیبر
  • سلام بر ابراهیم
  • سلام برحسین با سر بریده
  • سن عاشقی
  • سهراب از خدا روزی میگیرد
  • شبهای دوعیجی
  • شماکه شهید نمیشی
  • شهدایی که با شکنجه زنده به گور شده بودند
  • شهردارفلان فلان شده
  • شهررابه ما سپردن
  • شهید ابراهیم حسامی
  • شهید امین کریمی
  • شهید بی سر
  • شهید زهرایی
  • شهید ستار محمودی
  • شهید سعید سامانلو
  • شهید سوخته در عشق خدا
  • شهید عباس آسمیه
  • شهید عطری
  • شهید عطری قطعه ۲۶
  • شهید علی پرویز
  • شهید مجید پازوکی
  • شهید مدافع حرم نبی لو
  • شهید مهدی باکری
  • شهیدی که دلتنگ امام رضا ع بود
  • شهیدی که روی هوا راه میرفت
  • شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
  • شیر صحرا لقب که بود؟
  • شیرزنان زینبی
  • شیرینی زندگی
  • طریقه پیدا شدن ۲۵ شهید
  • عاشق حسین
  • عاشقانه شهدا
  • عباس آبیاری آسمانی شد
  • عروسکهام مال تو
  • عشقم کم بود!!!!
  • عطش آری!صلاه ممنوع!
  • عمو حسن
  • فرمان باعصا
  • فرمانده بی ادعا
  • قراره پدر بشی
  • قوطی خالی
  • لب به آب نزد
  • لبخند شهید
  • لبخندهای خاکی
  • ماه رمضان در جبهه ها
  • مثل ارباب بی سر
  • مرگ بر آمریکا
  • مزد نماز جماعت
  • معرفی کتاب
  • معلوم نیست چه قدر توی این دنیا باشم
  • من فدایی رهبرم
  • من قیافه ندارم
  • موش های صحرایی
  • مگر ملائکه نامحرم نیستن؟
  • میروم حلیم بخرم
  • نزدیک معشوق
  • نماز شب علی اصغر
  • نمازشب
  • نهی از غیبت
  • نوکر شما بسیجی ها
  • نگاه حرام
  • هتل همدانی
  • والکثافته من الشیطان
  • ودیعه های امام
  • وقف اهل بیت ع
  • پاره پاره شد
  • پذیرفته شدن قربانی
  • پسرم شفا داد
  • پسرکاکل زری
  • پنکه سقفی
  • کرامت مداح شهید
  • کمک کمک کمک
  • گردان لوطی ها
  • گوشی صداگیر
  • یاری عمه سادات در جبهه
  • یازهرا
  • یامعین الضعفاء
  • یه نماز واقعی

  •  
      شهید هادی شجاع ...

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

    [چهارشنبه 1397-03-23] [ 06:35:00 ق.ظ ]  



      جان دل هادی! ...

    وقتایـے کـہ ناراحـت بودم یا اینکـہ حوصلم سر میرفت☹ و سرش غر میزدم…
    میگفت:
    “#جاااݧ_دل_هادے…؟
    چیـہ #فاطمـہ…؟❤ “

    چنـد هفتـہ بیشـتـر از شـہادتش نگذشتہ بود یـہ شـب کہ خیلـے دلم گرفتـہ بود…?
    فقط اشک میریختم و نالـہ میزدم…
    دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگـے قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتـݧ…✍
    از دل تنگم گفتم?

    #جانا_ز_فراق_تو_این_محنت_جان_تا_کی…?
    #دل_در_غم_عشق_تو_رسوای_جهان_تا_کی…

    از عذاب نبودنـش و عشقـم نوشتم بـراش…?
    نوشتم “هادے?
    فقط یہ بـار
    فقط یه باره دیگـہ بگو جاااݧ دل هادے…”
    نامـہ? رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم
    بعد شہادتش بهتریݧ خوابـے بود کہ میتونستم ازش ببینـم
    دیدمـش
    با محبـت و عشـق درست مثـلہ اوݧ وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد…

    #مـن_صدایش_زدم_و_گفٺ_عزیـزم_جانـم…?
    #با_هـمـین_یک_کلمه_قلـب_مـرا_ریخت_بهم…

    صداش زدم و بهتریݧ جوابی بود که میشد بشنوم…
    “جاااان دل هادی…؟❤ 
    چیه فاطمه…؟❤
    چرا اینقده بیتابی میکنـی…؟
    تو جات پیش خودمہ شفاعت شده اے…?

    #شهید_هادے_شجاع
    #همسران_صبور_شهدا?

    موضوعات: جان دل هادی!  لینک ثابت

     [ 06:34:00 ق.ظ ]  



      ماه رمضان در جبهه ها ...

    ماه_رمضان_در_جبهه_ها

    بچه شهرستان بود …
    انگار از استان‌های جنوبی آمده بود و حسابی لهجه غلیظ داشت و کمتر با کسی همکلام ‌میشد.
    آرام می‌آمد و آرام می‌رفت .. وقت سحر و افطار که می‌شد گوشه‌ای می‌نشست و به بقیه نگاه می‌کرد?. غذایش را نصفه می‌خورد و نیمه دیگرش را دست نخورده در سفره می ‌گذاشت برای بچه‌های کرمانشاهی که می‌توانستند روزه بگیرند تا سحر چیزی برای خوردن داشته باشند.
    یک روز کتاب قرآنی که همواره به همراه داشت اتفاقی دست ما افتاد ، ڪاغذی وسطش بود?، بَر روی آن نوشته شده بود :

    ” خدایا من که مسافرم، مسافر راه نجات خاک تو خودت روزه را بر مسافر واجب نکردی، دلم سخت برای روزه گرفتن تنگ می‌شود. ?تنها می‌توانم غذایم را با همرزمانم تقسیم کنم. در ثوابشان شریکم کن اگر شهید شدم? …”

    مردان_بی_ادعا

    موضوعات: ماه رمضان در جبهه ها  لینک ثابت

    [سه شنبه 1397-03-22] [ 02:35:00 ب.ظ ]  



      شهید کمیل صفری تبار ...

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

    [یکشنبه 1397-03-20] [ 09:43:00 ب.ظ ]  



      خاطره شهید کمیل صفری تبار ...

    شهید_ڪمیل_صفری_تبار

    ?همسرم، شهید ڪمیل خیلے با محبتــ بود مثل یه مادرے ڪہ از بچہ‌اش مراقبتــ میڪنه از من مراقبتـ میڪرد…

    ?یادمہ تابستون بود و هوا خیلے گرم بود خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم، من به گرما خیلی حساسم. خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته. بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنڪے ڪردم و به زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه…

    ?دیدم ڪمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنڪه بالاے سرم مےچرخونه تا خنڪ بشم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی…
    شاید بعد نیم ساعت تا 1ساعتـــ خواب بودم و وقتی بیدارشدم دیدم ڪمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنڪه روی سرم می چرخونه تا خنڪ بشم…

    ?پاشدم گفتم ڪمیل تو هنوز داری می چرخونی!؟ خسته شدی! گفت: خواب بودی و برق رفت و چون به گرما حساسے میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد …

    ✍راوی: همسر شهید
    یادش_باصلوات?

    موضوعات: خاطره شهید کمیل صفری تبار  لینک ثابت

     [ 09:43:00 ب.ظ ]  




     
    مداحی های محرم