خاطره ای از شهید بهشتی | ... |
[پنجشنبه 1398-04-20] [ 06:38:00 ق.ظ ] |
خاطرات خاکی
خاطرات هشت سال دفاع مقدس در سنگر جبهه و شهادت شهدای مطهر
|
|
|
||||||||||||||
#روایـت_عـاشــقـی میگفت: تو جعبه های مخصوص مهمّات میگذاشتیم و درشان را می بستیم. گرم ڪار یکدفعه چشمم افتاد به یک خـانـم #محجبـه که چادری مشکی داشت، پا به پای ما مهمات میگذاشت توی جعبه ها. اصلا حواسم به این نبود که #هیچ زنی را نمیگذارند وارد آن منطقه بشود. موضوع عــادی بنظر نمیرسید. #کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست رفتم نزدیکتر تا رعایت #ادب شده باشد، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: ?خانم ! جایی که ما #مردها هستیم شما نباید #زحمت بکشین. رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه #برادر من زحمت نمی کشید یک آن یاد #امـام_حسیـن(ع) افتادم و اشک توی چشمهام حلقه زد. خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست . #خانم همانطور که رویشان آنطرف بود فرمودند: هرکس که یاور ما باشد البته ما هم یاری اش میکنیم.
|
||||||||||||||
|