شهید جلال تقوا طلب | ... |
[چهارشنبه 1402-02-27] [ 04:33:00 ب.ظ ] |
خاطرات خاکی
خاطرات هشت سال دفاع مقدس در سنگر جبهه و شهادت شهدای مطهر
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||
همیشهباوضوبود؛ -موقعشھادتهمباوضوبود🚶🏿♀️! دقایقیقبلازشھادتشوضوگرفتو، روبهمنگفت:انشاءاللهآخریشباشه…! وآخریشهمبود💔(؛! -شهیدمحمودرضابیضایی
🌸پایان یک ماه بندگی 🎊یک ماه دلدادگی 🎊یک ماه صفا و برکت 🌸بر همگان مبارک باد 🎊بهترین عیدی را از خداوند 🌸متعـال هـدیه بگیـرید و عیدتون مبارکــــــــ 🎊💐
شهیدی که هدیه امام سجاد(علیه السلام) برای شهادت بود🔹️ مادر شهید علی اصغر اتحادی می گوید: چهار دختر و سه پسر داشتم، اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم. ◇ دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!!◇ در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد.◇ نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می کنی؟◇ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!! ◇ آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغر امام حسین (ع) باشد!◇ بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت…◇ گفتم: آقا شما کی هستید؟◇ گفت: علی ابن الحسین امام سجاد (ع)◇ هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است!◇ صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم.◇ آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!◇ آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد(ع) به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!! ◇ علی اصغر، در عملیات محرم سال ۶۱ ، در روز شهادت امام سجاد(ع) ، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد #شهید_علیاصغر_اتحادی 🔹️شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
داداشم منو دید تو خیابون.. با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام.. خیلی ترسیده بودم.. الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه.. بعد از نماز گفت بیا اینجا خیلی ترسیده بودم بی مقدمه شروع کرد یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه آخه غیرت الله بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم اومد سرم رو بوسید و گفت آبجی قسمت میدم بعد از من مواظب چادرت باشی گفتم داداش ایشاالله سایه ات همیشه بالا سرمه.. پیشونیشو بوسیدم… سربند یا فاطمه الزهرا.س.. پیش خودم میگم حتما” اینا داداش ندارن که….
|
||||||||||||||||||||||||||
|