دوران اسارت همہ چیزش خاطره بود ما از همه امڪانات موجود ڪه هیچ چیز نبود استفاده میڪردیم با وجود تمام ڪمبودها دین و مڪتب و اخلاق خودمان را حفظ میڪردیم یڪ سالن بزرگ داشتیم ڪه هم استراحت میڪردیم و همہ ڪارمان اونجا بود یڪ روز براے تعویض شلوارم پتویے بہ دورم گرفتم و خم شدم تا شلوارم را در بیارم اسیر تازه واردے داشتیم نمیدانست من چڪار میڪنم فڪر ڪرد من در حال رڪوع نمازم سریع پشت سر من قرار گرفت و یا الله ے گفت و بہ من اقتدا نمود به رڪوع رفت صورتم را برگرداندم و گفتم برادر تعویض شلوار ڪه اقتدا ندارد ? 

موضوعات: لبخندهای خاکی  لینک ثابت