ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل بیستم | ... |
?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه
شـهـیدمـدافـع حـرم
?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?
?#فـصـل_بـیـسـتـم
?#عـنـوان:با دوستان مدارا
?#راوے:حجت الاسلام محسن احمدوند
#تابستان۱۳۷۳
#پدرم شیخ طاهراحمدوند اهل #نهاوند بود و برای شرکت در جلساتی قبل از انقلاب به همدان رفت و آمد داشتند.
درهمان جلسات باآقای #حسین همدانی آشناشدند واین آشنایی سال های سال ادامه پیدا کرد افراد زیادی در آن جلسه شرکت می کردند؛مثلاآقای #اصغرحجازی که در دفترمقام معظم #رهبری مشغول اند و دو برادر ایشان در طول دفاع مقدس به #شهادت رسیده اند.
بعدازانقلاب هم پدر در سپاه همدان در کنار آقای همدانی بودند و بعداز اینکه از سپاه بازنشسته شدند ساکن #قم شدیم.
خانواده ما پرجمعیت بود پدر #دوازده فرزند دختر و پسر داشتند و با توصیه فرزندکمتر زندگی بهتر اصلا موافق نبودند و می گفتند:#فرزند کمتر زندگی بهتر نمی آورد.خانه محقر پدری ما ، در قم #دواتاق داشت یک اتاق متعلق به پدر بود برای مطالعه و پذیرفتن ارباب رجوع.ایشان روحانی بودند و کارهای علمی و مطالعه و…. والبته مواظب بودند کتاب ها از دسترس بچه ها دور باشد بالاخره معلوم نبود دوازده بچه باکتاب ها چه می کنند اتاق دیگر خانه ما به #دوازده فرزند تعلق داشت! آقای همدانی هر چند وقت یک بار به #پدر سر می زدند و از زندگی ما آشنا بودند خرج خانواده ای که دوازده فرزند داردبسیار بالا بود .معمولا #لباس من لباس کهنه برادر بزرگترم بود برای همین همیشه نگران و مراقب بودم که برادر بزرگترم لباسش را #خراب نکند.
#سال۱۳۷۳سردار همدانی معاون هماهنگ کننده نیروی زمینی سپاه بود
انتهای محله زنبیل آباد قممقداری زمین را به صورت شهرک درآورده و قطعه بندی کرده بودند.قطعه زمین ها را به انفرادی می فروختند که مشکل خانه داشتند.
یک روز آقای همدانی به منزل ما آمدند تا پدر را ببینند ایشان از نزدیک اوضاع اقتصادی پدر را ملاحضه کردند.بعد از ملاقات ایشان با پول شخصی خودشان یک قطعه از آن زمین ها را خریدند و به پدر هدیه کردند.ما هم خانه را فروختیم و با پول آن خانه ای بزرگتر در آن قطعه زمین ساختیم.
شـادے روح شـهـیـد #صـلـوات
[جمعه 1397-12-10] [ 09:02:00 ق.ظ ] |
ممنون
تشکرررررر
ممنون خواهر جان
لطف دارید
فرم در حال بارگذاری ...