?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

             شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
     ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

?#فـصـل_دوم
?#عـنـوان: عشق ناب خواهری
?#راوے: معصومه همدانی

مهرماه۱۳۳۱
حسین کوچولو وقتی تنها در خانه یا من بود بهترین لحظات که عمرم را تجربه می‌کردم یک و نیم ساله که بود بیشتر اوقات مادر وقتی بیرون می رفت او را نزد من می‌گذاشت من هم دستانه کوچکی اش را می‌گرفتم و پله پله او را به حیاط می‌بردم وسر حوض صورتش را می شستم و لُپ هایش را می‌بوسیدم و گاز می گرفتم . وقتی مادر برمی گشت و لپ های سرخ شده #حسین را می دید نگاهی تند به من می کرد.

علاقه من به #حسین از علاقه یک خواهربه برادر خیلی بیشتر بود ،بعد از رحلت پدر  این عشق و محبت به حسین دو چندان شد. دوری حسین را نمی توانستم تحمل کنم. دوسالی که حسین برای #سربازی به شیراز رفت به من خیلی سخت گذشت.
حسین علاقه خاصی به #موسیقی داشت. در دو سالی که سرباز بود از صبح تا شب نوار آن موسیقی را در ضبط صوت می گذاشتم و گوش می کردم و می گریستم.
الان هم باورم نمی شود بعد از شهات #حسین من هنوز زنده ام.

همیشه و هرلحظه بیادش هستم.

  

     شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات 

موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت