تیر 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          


 جستجو 


 موضوعات 

  • همه
  • آرزوی دختر شهید
  • آرزوی شهید
  • آقای شهردار
  • آمدیم نبودید
  • آن دنیا رابرایت آباد میکنم
  • احترام به زائر امام حسین ع
  • احترام والدین
  • اخلاص
  • اخلاق شهدایی
  • از شهدا چی میدونی؟؟؟؟
  • ازدواج بعداز جبهه
  • اشلونک؟
  • اعتماد به خدا
  • الاغی که اسیر شد
  • امانتی حضرت زهراس
  • ان شاءالله میتوانی
  • بدون موضوع
  • بسته آجیل
  • بلند شو برو سر کارت
  • بوسه به پای مادر
  • بوی بهشت
  • بوی کباب
  • بچه است عملیات را لو میدهد
  • بی خوابی صدام
  • بی سیم چی
  • بیت المال
  • تاحالا سگ دنبالت کرده؟
  • تالار عروسی
  • تشنه لب
  • تعاون جبهه ها
  • تعبیر خواب
  • تفحص شهیدی که خون از پیکرش بیرون زد
  • توسل
  • توفیق خدمت
  • جان دل هادی!
  • جانباز شهید ایوب بلندی
  • جاویدالاثران زهرایی
  • جسمی که آب شد
  • جنگ فرهنگی
  • جگر شیر نداری سفر عشق مرو
  • حاج قاسم وغواص هایش
  • حالا تو شهید شو
  • حق همسایگی شهید
  • حوری بهشتی نمیخوام
  • حُرّ انقلاب
  • خاطرات شهید حسن قاسمی دانا
  • خاطرات شهید مهدی باکری بخش اول
  • خاطرات شهید مهدی باکری بخش دوم
  • خاطرات طنز جبه بخش سوم
  • خاطرات طنز جبهه بخش اول
  • خاطرات طنز جبهه بخش دوم
  • خاطرات طنز جبهه بخش چهارم
  • خاطره ای از تفحص شهدا
  • خاطره شهید حامد جوانی
  • خاطره شهید حسین خرازی
  • خاطره شهید سید احمد پلارک
  • خاطره شهید صیاد شیرازی
  • خاطره شهید عزت الله شمگانی
  • خاطره شهید مجید زین الدین
  • خاطره شهید محمد رضا عسگری
  • خاطره شهید محمود کاوه
  • خاطره شهید مهدی زین الدین
  • خاطره شهید مهدی زین الدین
  • خاطره شهید کمیل صفری تبار
  • خاطره ی غم انگیزی از اسرا
  • خاک بر سرت کنند حجتی
  • خاک من
  • خداراچه دیدی؟
  • خدایا پاکش کن خدایا خاکش کن
  • خلاف قانون
  • خواستگاری
  • خودسازی به سبک شهدا
  • خون غیر مسلمان نمیخوام
  • دورفیق دوشهید
  • دیده بان خط
  • ذاکر با اخلاص
  • ذکر یازهرا
  • ذکر یازهرا یازهرا
  • رمز عملیات
  • رمضان در جبهه ها
  • ریزش غرور
  • زمزم
  • زیر قرآن
  • ساعت ۱۶ به وقت حلب
  • سخن نمیگویم
  • سربازی امام زمان
  • سردار خیبر
  • سلام بر ابراهیم
  • سلام برحسین با سر بریده
  • سن عاشقی
  • سهراب از خدا روزی میگیرد
  • شبهای دوعیجی
  • شماکه شهید نمیشی
  • شهدایی که با شکنجه زنده به گور شده بودند
  • شهردارفلان فلان شده
  • شهررابه ما سپردن
  • شهید ابراهیم حسامی
  • شهید امین کریمی
  • شهید بی سر
  • شهید زهرایی
  • شهید ستار محمودی
  • شهید سعید سامانلو
  • شهید سوخته در عشق خدا
  • شهید عباس آسمیه
  • شهید عطری
  • شهید عطری قطعه ۲۶
  • شهید علی پرویز
  • شهید مجید پازوکی
  • شهید مدافع حرم نبی لو
  • شهید مهدی باکری
  • شهیدی که دلتنگ امام رضا ع بود
  • شهیدی که روی هوا راه میرفت
  • شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
  • شیر صحرا لقب که بود؟
  • شیرزنان زینبی
  • شیرینی زندگی
  • طریقه پیدا شدن ۲۵ شهید
  • عاشق حسین
  • عاشقانه شهدا
  • عباس آبیاری آسمانی شد
  • عروسکهام مال تو
  • عشقم کم بود!!!!
  • عطش آری!صلاه ممنوع!
  • عمو حسن
  • فرمان باعصا
  • فرمانده بی ادعا
  • قراره پدر بشی
  • قوطی خالی
  • لب به آب نزد
  • لبخند شهید
  • لبخندهای خاکی
  • ماه رمضان در جبهه ها
  • مثل ارباب بی سر
  • مرگ بر آمریکا
  • مزد نماز جماعت
  • معرفی کتاب
  • معلوم نیست چه قدر توی این دنیا باشم
  • من فدایی رهبرم
  • من قیافه ندارم
  • موش های صحرایی
  • مگر ملائکه نامحرم نیستن؟
  • میروم حلیم بخرم
  • نزدیک معشوق
  • نماز شب علی اصغر
  • نمازشب
  • نهی از غیبت
  • نوکر شما بسیجی ها
  • نگاه حرام
  • هتل همدانی
  • والکثافته من الشیطان
  • ودیعه های امام
  • وقف اهل بیت ع
  • پاره پاره شد
  • پذیرفته شدن قربانی
  • پسرم شفا داد
  • پسرکاکل زری
  • پنکه سقفی
  • کرامت مداح شهید
  • کمک کمک کمک
  • گردان لوطی ها
  • گوشی صداگیر
  • یاری عمه سادات در جبهه
  • یازهرا
  • یامعین الضعفاء
  • یه نماز واقعی

  •  
      قوطی خالی ...

    وﻗﺘﯽ تو جبهه?ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ بستهﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ?، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
    ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ?ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ?ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ?ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘش ﺍﺯﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.

    ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ?ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ?ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
    ……
    ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ
    ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ
    ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ…

    شهيد_حسين_خرازى

    شرمشان باد، کسانی، که با اختلاس، دزدی
    و رانت خواری به خون و راه شهیدان
    خیانت کردند و می کنند.

    موضوعات: قوطی خالی  لینک ثابت

    [شنبه 1397-04-30] [ 03:53:00 ب.ظ ]  



      دورفیق دوشهید ...

    دو رفیق…….
    دو شهید……

    ?همه جا معروف شده بودن به باهم بودن
    تو جبهه حتی اگه از هم جداشونم میکردن آخرش ناخواسته و #تصادفی دوباره برمیگشتن پیشه هم

    ?خبر #شهادت علیو که اوردن، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت: بچم

    ? اول همه فکر میکردن علی رو هم مثله بچش میدونه به خاطر همین داره اینجوری گریه میکنه

    ?بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید ننه علی رو دلداری بدی
    همونجوری که های های #اشک میریخت گفت:
    زانوهای محکمم کجا بود؟ اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم #شهید شده اونا محاله از هم جدا بشن

    ?عهد بستن آخه مادر…
    عهد بستن که بدون هم پیشه #سیدالشهدا نرن….

    ?مامور سپاهی که خبر اورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی #نوشته شده بود خیره مونده بود….??

    #شهیدسید_محمدرجبی?
    شادی روحشان #صلوات

    موضوعات: دورفیق دوشهید  لینک ثابت

    [دوشنبه 1397-04-25] [ 04:19:00 ب.ظ ]  



      شهیدی که روی هوا راه میرفت ...

    شهیدی_که_روی_هوا_راه_میرفت❗️
    شهید_احمد_علی_نیری
    ?شهید احمدعلی #نیری یکی از شاگردان خاص مرحوم آیت الله حق شناس بود ؛ وقتی مردم دیدند که آیت الله حق شناس در مراسم ترحیم این شهید بزگوار حضور یافت و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کرد ، تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته است!

    ☘مرحوم آیت الله حق شناس درباره شهید نیری گفت: ” #در_این_تهران_بگردید. ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟”

    در بخشی از کتاب #عارفانه نوشته شده است: آیت الله حق شناس ، در مجلس ختم این شهید با آهی از حسرت که در فراق احمد بود ، بیان داشتند: رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این #جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!”

    ?سپس در همان شب در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش اظهار داشتند: “من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده وخادم مسجد ، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم ، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. #اما_نه_روی_زمین ! بلکه #بین_زمین_و_آسمان_مشغول_تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم #احمد_آقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت #تا_زنده ام به کسی حرفی نزنید

    موضوعات: شهیدی که روی هوا راه میرفت  لینک ثابت

    [جمعه 1397-04-22] [ 05:28:00 ق.ظ ]  



      موش های صحرایی ...

    ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﺑﺮﺍ ﺗﻀﻌﯿﻒ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﯼ ﻣﺎ ﻓﯿﻠﻤﺎﯼ ﺯﻧﻨﺩﻩ ﭘﺨﺶ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ
    ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ?
    ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ …
    .
    .
    ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ،
    ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ
    ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺩﺍﺧﻞ ﭼﺎﻟﻪ ﻓﻘﻂ ﺳﺮﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﻮﺩ
    ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ?
    ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ
    ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.?
    .
    .
    ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎﻥ ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ?
    ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ،?
    ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﮔﻮﺷﺖ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ.?
    ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ..?
    .
    .
    ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ #ﺷﻬﯿﺪ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺑﻌﻀﯿﺎﻣﻮﻥ ﺭﺍﺣﺖ ﭘﺎﯼ #ﮐﺎﻧﺎﻟﻬﺎﯼ_ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﻭﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﻨﺪﻩ ﺭﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯿﻢ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺁﺭﻥ ﺗﺎ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺑﺪﻩ ﺑﻪﭼﻪ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﻭ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﺣﻔﻆ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﻏﺼﻪ ﯼ
    ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﺍﺳﺎﺭﺗﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﻭ ﺑﺠﻮﻥ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﻭﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎﯼﺯﻧﻨﺪﻩ ﻧﺸﻦ
    .

    موضوعات: موش های صحرایی  لینک ثابت

    [دوشنبه 1397-04-11] [ 07:17:00 ب.ظ ]  



      شهید بی سر ...

    عملیات نصر 4 که تموم شد مادرش بهم گفت برو دنبال بچه…
    الان چند ماهه خبری ازش نیست… 

    رفتم غرب دنبال یوسف رضا…
    تو سردخونه لا به لای جنازه ها دنبالش میگشتم یه پیکر #بی سر_هم بود…
    اصلا به اون با دقت نگاه نکردم و ازش رد شدم…

    بقیه رو با دقت نگاه کردم و تو دلم گفتم خداروشکر اینجا نبود….

    اومدم از در بیام بیرون #یوسف گفت : بابا من و تنها نزار اینجا… بابا من و دارند اشتباهی می برند .»
    این و سه بار تکرار کرد …

    از نگهبان سردخانه خواستم دوباره برم داخل برای شناسایی،مستقیم رفت سراغ همون شهیدی که #سر نداشت ، قشنگ نگاش کردم از لباس و اسمش که تو پوتین و شلوارش نوشته بود شناختمش…!

    پسرم بود…
    سی و یک خرداد شهید شده بود…

    چند روزی طول کشید تا جنازه ش رو برگردونم روستامون…

    درست بیست و چهار تیر، روز تولدش پیکرش اومد تو خونه مون و تحویل #مادرش دادم…
    و خودم با دستای خودم گذاشتمش تو قبر…

    به روایت پدر شهید بـی سـر
    #یوسف_رضا_رضائے

    ?شهید یوسف رضا رضایی?
    تولد:۱۳۴۹/۴/۲۴
    شھادت: ۱۳۶۶/۳/۳۱
    عملیات نصر ۴

    ?هدیه به روح پاک و مطهر شهید بزرگوار #صــــــلــــوات

    موضوعات: شهید بی سر  لینک ثابت

     [ 07:13:00 ب.ظ ]  



      خاطره شهید مجید زین الدین ...

    ««بخاطر عروس خانمی که تو ماشین بود»»

    یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت .

     یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت ، رسید به چراغ قرمز .
    ترمز زد و ایستاد .?
     یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :?

    الله اکبر و الله اکــــبر …

    نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .

    اشهد ان لا اله الا الله …

    هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید
    چش شُدِه ؟!
     قاطی کرده چرا ؟ !⁉️
    خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو ؟
    حالتون خوب بود که !
    مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :
    “مگه متوجه نشدید ؟
    پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود ?و آدمای  دورش نگاهش میکردن .
     من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه . به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون  از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !”
    همین!

    ?برگی از خاطرات “شهید مجید زین الدین ?

    موضوعات: خاطره شهید مجید زین الدین  لینک ثابت

     [ 02:24:00 ب.ظ ]  



      نمازشب ...

    نمازشب

    ? یه بطری پیدا کرد و گذاشت زیر
    تختش
    بچه ها تعحب کردند که این دیگه برا چیه ؟

    نیمه شب بطری رو بر می داشت و با آب داخلش #وضو می گرفت.

    ❤️ می گفت : ممکنه نصف شب بیدار بشم #شیطان توی وجودم بره و نذاره برم پایین توی سرما وضو بگیرم…
    می خوام بهونه نداشته باشم که نماز شبم رو از دست بدم ❤️

    بقیه ی بچه ها هم یاد گرفته بودن از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود.

    #شهید_مسعود_شعر_بافچی
    فرمانده گردان حضرت ابوالفضل

    موضوعات: نمازشب  لینک ثابت

    [سه شنبه 1397-04-05] [ 11:31:00 ق.ظ ]  



      شهید عطری ...

    موضوعات: شهید عطری  لینک ثابت

    [دوشنبه 1397-04-04] [ 10:14:00 ب.ظ ]  



      خاطره شهید سید احمد پلارک ...

    شهیدی ڪه مزارش بوی عطر میدهد…
    ? #شهیدسیداحمدپلارڪ 

    ﺩﺭ #ﻭﺍﻟﻔﺠﺮ 8 ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺷڪﻢ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺷﺪ، ﺍﻣﺎ ڪﻤﺘﺮ ڪﺴﯽ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ڪﻪ ﺍﻭ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .

    ﺍﮔﺮ ڪﺴﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺩﺭ ﺟﺒﻬﻪ ﺳؤﺍﻝ ﻣﯽڪﺮﺩ؛ ﻃﻔﺮﻩ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽﮔﻔﺖ .

    ﯾڪﺪﻓﻌﻪ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﯾڪ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺩ ﺷﻮﯾﻢ، #ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻮﺍ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺳﺮﺩ .

    #ﺷﻬﯿﺪ ﭘﻼﺭڪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ڪرﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
    « ﺍﮔﺮ ﯾڪ ﻧﻔﺮ ﻣﺮﯾﺾ ﺑﺸﻮﺩ، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ڪﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﻮﻧﺪ » .

    ﯾڪﯽ ﯾڪﯽ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ڪﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺩ. ﺁﺧﺮ ڪﺎﺭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺍﻭ ﺷﺪﯾﻢ ڪﻪ #ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺧﻮﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ….

    موضوعات: خاطره شهید سید احمد پلارک  لینک ثابت

     [ 10:13:00 ب.ظ ]  



      خاطره شهید حامد جوانی ...

    ? شهید حامد جوانی ?
    #شهیدابوالفضلی

    همه جای بدنش #ترڪش بوده و به گفته پزشڪان 85 درصد از مغزش در اثر ترڪش آسیب دیده بود، و افتخار پیدا ڪرد که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید.

    در عراق و سوریه بیش از ایران حامد جوانی را به عنوان #شهید_ابوالفضلی می‌‌‌شناسند ڪه بدون دست شهید شد.

    برای زدن حامد از چهار سمت فیلمبرداری شده بود و سه ماه شهادت حامد را ڪه معروف به #حمزه بود در شبڪه #داعش پخش می‌‌ڪردند.

    ?بنابه گفته پدر:
    حامد تنها شهیدی بود ڪه در #سوریه به صورت ویژه دنبالش بودند و #ترورش ڪردند.

    يڪی از فرماندهان در سوریه:
    هرچند حامد جوانی ۲۵ ساله بود اما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود ڪه می توانست مثل #آچار_فرانسه عمل ڪند؛ یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت ڪند و هم به صورت زمینی.

    ڪامیون را پر از #مهمات می ڪرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یڪ ڪیلومتری ماست، می گفت داعش چه ڪار می تواند بڪند! فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود ڪه داعش از دستش در امان نبود.

    همرزمانش این طور می گفتند ڪه اگر شنیدید هزار نفر داعش در #لاذقیه به درڪ واصل شده اند، بدانید ڪه پانصد نفر آنها را حامد ڪشته است.

    آرزو داشت ڪه مثل #حضرت_عباس (ع) شهید بشود ڪه همین اتفاق هم افتاد، هر دو #دستش قطع شده و بر اثر انفجار #چشمانش تخلیه می‌شود، علاوه بر این بدنش هم تمام بر اثر همین ترڪش‌ها زخمی می‌شود.

    ?پدر شهید:
    آنجا مدافعان حرم اسم #مستعار دارند، وقتی ما در بیمارستان های سوریه دنبالش می‌گشتیم و می‌گفتیم حامد جوانی ،ڪسی او را نمی‌شناخت اما می‌گفتند یڪ ایرانی داریم ڪه مثل #حضرت #ابوالفضل شهید شده…

    موضوعات: خاطره شهید حامد جوانی  لینک ثابت

     [ 10:08:00 ب.ظ ]  



      توفیق خدمت ...

    ? #سلام-بر-ابراهیم ?
    مرتضی پارسائیان
    دو روایت کوتاه از شهید ابراهیم هادی

    ?ابراهیم را در محل همه میشناختند. هر کسی با اولین برخورد عاشق مرام و رفتارش می شد. ? ?

    همیشه خانه ابراهیم پر از رفقا بود. ?
    بچه هایی که از جبهه می آمدند، قبل از اینکه به خانه خودشان بروند به ابراهيم سر می زدند.

    یک روز صبح امام جماعت مسجد محمدیه (شهدا) نیامده بود. ?

    مردم به اصرار، ابراهیم را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند.?

    وقتی حاج آقا مطلع شد خیلی خوشحال شد و گفت: بنده هم اگر بودم افتخار می کردم که پشت سر آقای هادی نماز بخوانم .?

    ???
    ?روزی ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت. چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت .

    رفتم جلو و پرسیدم: آقا ابرام چی شده؟؟ اول جواب نمی داد. اما با اصرار من گفت:
    ?هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد! ?
    خاطراتی از #شهید-ابراهیم-هادی
    #کتاب-سلام-بر-ابراهیم
    ___________???______________

    موضوعات: توفیق خدمت  لینک ثابت

    [شنبه 1397-04-02] [ 06:05:00 ق.ظ ]  



      یه نماز واقعی ...

    ?رضا سگ باز یه لات بود تو مشهده
    هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود

    ?یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه

    ?شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت ”فکر کردی خیلی مردی؟ “
    رضا گفت بروبچه ها که اینجور میگن
    چمران بهش گفت اگه مردی بیا بریم جبهه
    به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه

    ?مدتی بعد شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد
    چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن ”این کیه آوردی جبهه؟ “
    رضا شروع کرد به فحش دادن (فحشای رکیک)
    اما چمران مشغول نوشتن بود
    وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد ”آهای کچل با تو ام “

    یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد
    و گفت ”بله عزیزم چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“
    رضا گفت داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد
    چمران : ”آقا رضا چی میکشی؟ برید براش بخرید و بیارید “

    (چمران و آقا رضا تنها تو سنگر)
    ?رضا به چمران گفت میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟ کِشیده ای، چیزی؟
    شهید چمران: چرا؟
    رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه

    ✅شهید چمران :اشتباه فکر می کنی یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده …
    هِی آبرو بهم میده …
    تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده…
    منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم تا یکمی منم مثل اون (خدا )بشم …

    ?رضا جا خورد رفت و تو سنگر نشست
    آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد تو گریه هاش می گفت یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟

    اذان شد…
    رضا اولین نماز عمرش بود…
    رفت وضو گرفت …
    سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد ….
    وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد…
    پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد…

    ⚜ رضارو خدا واسه خودش جدا کرد..
    فقط چند لحظه بعد از توبه کردن ش….
    یه توبه و نماز واقعی…..

    ” يا ستار العيوب”

    موضوعات: یه نماز واقعی  لینک ثابت

    [جمعه 1397-04-01] [ 02:12:00 ب.ظ ]