?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

             شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
     ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

?#فـصـل_شـانزدهـم
?#عـنـوان:این حرف ها گفتنی نیست
?#راوے:حمیدحسام

خاطره من به زمستان۱۳۶۶

عملیات بیت المقدس۲منطقه عملیاتی ماووت درشمال غرب کشور عراق برمی گردد.آن زمان #حاج حسین معاون عملیاتی قرارگاه قدس سپاه ومعاون #عزیزجعفری بود،من هم دیده بان واحد ادوات #لشکر۳۲انصارالحسین بودم آقای #علی شادمانی هم فرمانده لشکر بود.

عملیات بیت المقدس۲باموفقیت به پایان رسید و هدف اصلی عملیات یعنی تصرف جاده ماووت به استان #سلیمانیه عراق کاملا محقق شد. ضمنا قرار بود همون شب لشکر۲۷محمد رسول الله(ص)از سر پلی که به دست اورده بودیم عملیات را ادامه دهد.

عملیات با موفقیت به پایان رسید وبیشتر مسئولان لشکر۳۲به همدان برگشتند رسم شده بود بعد از هرعملیات بیشتر مسئولان به شهرهای خودشان می رفتند.مثل زمان بمباران شهرها که با فاصله پس از بمباران مردم به کوچه و خیابان می امدند و به محل بمباران شده می رفتند.

تقریبا همه افراد رده بالای لشکر مانند فرمانده لشکر و جانشین او و فرماندهان گردان ها به همدان برگشته بودند.من که در گردان ادوات و تقریبا رده سوم فرماندهی واحد ادوات بودم مسئولیت دیده بانی را به عهده داشتم. برای همین در منطقه ماندم. صبح از دیدگاه منطقه را نگاه می کردم که دیدم عراق پاتک کرد وهمان ارتفاعاتی را که حاصل آن عملیات بزرگ بود به تصرف درآورد. درهمان حین دیدم حبیبی به سرعت به طرف محلی که عراقی ها پاتک کردند حرکت می کند.پیش خودم گفتم که حتما یا می رود اسیر می شودیا اصلا نمی داند چه اتفاقی افتاده است.من هم که نمی توانستم با آنها ارتباط برقرار کنم و خبر بدهم.

در همین فکرها بودم که دیدم عراقی ها به طرف جیپ تیراندازی می کنند .چند تیر به لاستیک حبیب اصابت کرد .دو سرنشین جیب تازه فهمیدند چه خبر شده است.سریع برگشتند به طرف شهر ماووت.من آن موقع فهمیدم سرنشینان جیب آقای #همدانی و راننده اش بوده اند.

آقای #همدانی سریع به قرارگاه برمی گردد و فرماندهان باقی مانده لشکر32در منطقه را به جلسه اضطراری فرا می خواند به من هم اطلاع دادند در جلسه شرکت کنم.

برای من جالب بود.جانشین قرارگاه در منطقه می ماند و همه حاضران لشکر در منطقه را جمع می کند تا تدبیری برای بازپس گیری ارتفاعات بیندیشند.او به خوبی می دانست زمان چقدر حیاتی است 

جلسه تشکیل شد.

ایشان از احمدصابری یکی از فرمانده هان زرهی لشکر۳۲پرسید چندتا تانک در منطقه داریم؟

احمدصابری پاسخ داد:فقط سه تانک داریم از من پرسید چند قبضه خمپاره انداز و مینی کاتیوشا داریم؟واز همه درباره تجهیزات سوال کرد.حاج حسین بعدازجمع بندی صلاح های موجود در منطقه طرح خوبی برای بازپس گیری منطقه و جنگی تمام عیار آماده کرد.من رفتم به دیدگاه.ایشان هم نزد من آمد و کنارم ایستاد برای هدایت عملیات در عرض دو ساعت با تدبیر ایشان همه آن مناطق را که نیرو های عراقی صبح همان روز از ما گرفته بودند باز پس گرفتیم و نیرو های عراقی به سرعت عقب نشینی کردند. برایم خیلی جالب بود که آقای همدانی برخلاف بقیه فرماندهان در منطقه 

مانده بود و مانند یک فرمانده یگان عمل کرد،در صورتی که فرمانده قرارگاه بود.جالب تر از همه اینها اینکه چندین سال بعد با هم در مکانی بودیم و ایشان ماجرای آن عملیات را روایت می کرد.بعد از پایان جلسه من هم خاطره آن روز را برای ایشان تعریف کردم‌ و قضیه جیپ و اصابت گلوله ها و تدبیر ایشان را. اقای همدانی وقتی دید که من خاطره ایشان را به شیوه ای حماسی تعریف می‌کنم نگاهی به این طرف و آن طرف کرد و گفت ولش کن آقای #حسام این حرف ها گفتنی نیست و نگذاشت خاطره ام را ادامه دهم.
        شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت