?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

             شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
     ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

?#فـصـل_هـجدهـم
?#عـنـوان:فرماندهی از زیر پتو
?#راوے:بهرام دوست پرست

#فروردین ماه۱۳۷۰
اوایل سال۱۳۷۰نیروهای گروهک #منافقین درجبل مروارید پشت ارتفاعات آق داغ شهرقصرشیرین مستقرشده و امنیت را برهم زده بودند

#حسین همدانی در مقام فرمانده و هماهنگ کننده یگان های موجود در منطقه که عبارت بودند از تیپ۳۲انصارالحسین و تیپ نبی اکرم وتیپ۷۱روح الله داخل شهرکلاره مستقر می شود تاعملیات کلاره را جهت ازبین بردن مقر منافقین در۲۲فروردین ماه فرماندهی کند.شب قبل از عملیات هم من و حاج حسین وتعدادی از دوستان دریکی از اتاق های یکی از ساختمان های قدیمی و آثارباستانی شهر،به نام قلعه شیروانه،خواب بودیم حدود ساعت۲بامداد یکی از بچه های عملیات منطقه داخل اتاق شد و سراسیمه گفت:ستون نظامی منافقین وارد شهر شدند.از جاپریدم و از پنجره بیرون راونگاه کردم ستون نظامی بزرگی باچراغ های روشن درحال وارد شدن به شهر بودند

دلشوره گرفتم و منتظر فرمان حاج حسین بودم.

آقای همدانی #سرش را زیر #پتو بیرون آورد وگفت چه خبراست شلوغش کرده اید!چندتا آرپی جی زن بفرستید سراغشان بعد سرش را برد زیر پتو و خوابید.

بیشتر دلواپس شدم با چند جا تماس گرفتم ولی موفق نشدم کاری پیش ببرم.

بچه های عملیات #خبر آوردند که ستون تقریبا به طورکامل وارد شهر شده است.

دوباره #حاج حسین سرش را از زیر #پتو درآورد واین بار باصدای بلندتر گفت:چه خبر است؟ گفتم که چکار کنید. وسرش را برد زیر پتو کلافه شده بودم دنبال راه فراری برای بیرون رفتن از شهر بودم دوتا از بچه ها را فرستادم تا وضعیت را خوب ارزیابی کنند ولی بعد از مدتی کوتاه برگشتتد می خندیدند.گفتم چه شده؟چرا می خندید؟گفتند آن ستون نظامی ستونی از نیروهای ۲۳ انصار الحسین بودند که راه را گم کرده و اشتباهی وارد شهر شده اند.

صرف نظر از آنچه رخ داد.
خونسردی حاج حسین برایم خیلی جالب بود.همه ما دستپاچه شده و به شدت ترسیده بودیم ولی حاج حسین با خیالی راحت و بدون نگرانی از زیر پتو فرماندهی می کرد.
        شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت