ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل هشتم | ... |
?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه
شـهـیدمـدافـع حـرم
?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?
?#فـصـل_هـشـتـم
?#عـنـوان:شجاعت مثال زدنی
?#راوے:باقر سیلواری
#آبان1359
4#آبان ماه 1359بیش از یک ماه از هجوم ناجوانمردانه بعث #عراق به خاک جمهوری اسلامی ایران می گذشت.ما بچه های سپاه همدان بعداز بیرون راندن نیروهای اشغالگر از شهر #سرپل ذهاب در حد فاصل بین ارتفاع قراویز و رودخانه الوندخط پدافندی دایر کرده بودیم.آن روز #سعید جعفری یکی از فرماندهان سپاه کرمانشاه با سه نفر از نیروهایش آمدندبه خط ما.ظاهرا برای عملیات گشتی رزمی آمده بودند.آنها از خط ما عبور کردند و به مواضع دشمن نزدیک شدند فاصله خط ما با عراقی ها حدود دو کیلومتر بود.انتهای این فاصله نیروهای دشمن یک تانک مستقر کرده بودند.
ما از دور داشتیم نگاه می کردیم دیدیم سعید جعفری و همراهانش دارندبه آن #تانک نزدیک می شوند یک باره انفجار مهیبی رخ دادو هرچها نفر بر زمین افتادند به نظر می رسید تانک تله بوده است.چند لحظه بعد دو نفر از دوستان سعید آماده شدند تا بروندو پیکرهای شهید یا مجروح رفقایشان را بیاورند آن لحظه آقای #همدانی آنجا حضور نداشت .آن ها با #تقی بهمنی هماهنگ کردند که این کار را انجام دهند.برای اجرایی شدن این ماموریت باید تا تاریک شدن هوا صبر می کردند.تقی بهمنی سراغ من و #ناصر حسینی آمد و گفت دوستان سعید جعفری همراه دو تخریپچی از برادران ارتش با شما می آیند که بروید و پیکرهای این عزیزان را به بیاورید.
بلافاصله من و سیدناصرحسینی همراه بقیه راه افتادیم به سمت همان تانک در مسیر حرکت مابه سمت آن تانک یک سنگر کمین هم وجود داشت که
کسی داخل آن نبود برای اینکه دیده نشویم از سینه کش جاده حرکت می کردیم.
تقریبا اواسط راه بود که من نگاهی به پشت سرم انداختم تا ببینم دیگر همراهانم در چه حال اند در کمال تعجب دیدم فقط #خودم هستم و #ناصر حسینی بقیه معلوم نبود کجا رفته اند.
دونفری به رهمان ادامه دادیم جلوتر که رفتیم دیدیم #پیکرهای هر چهار شهید #تکه تکه شده و اطراف تانک بر زمین افتاده است.
حدود هشتاد متر آن طرفتر
از تانک،سنگرهای خط اصلی دشمن وجود داشت سرو صدای آن را به وضوح می شنیدیم،اما آنها هنوز متوجه حظور ما نشده بودند من و ناصر همانطور که دراز کشیده بودیم باهم مشورت می کردیم به این نتیجه رسیدیم که بهتر است پیکر شهدا را به یکی از شیارهای پشت موضع خودمان انتقال دهیم تا از مسیر رودخانه الوند بتوانیم آنها را به عقب ببریم با هر زحمتی بود،تکه های متلاشی شده پیکر شهدا را به داخل شیار بردیم.در همین لحظه دیدیم یک دستگاه #خودروی سیمرغ با چراغ خاموش از روی جاده به سمت ما می آید تعجب کردیم و گفتیم که این دیگر چه آدم کله خری است!چقدر دل و #جرئت دارد که اینطور آمده دردل دشمن.
به خودرو نزدیک شدیم دیدیم#حاج حسین همدانی پشت فرمان خودرو نشسته است.گویا ایشان وقتی فهمیده بود من و ناصر به چنین کاری اقدام کرده ایم
احساس خطر کرده و برای نجات ما شخصا وارد عمل شده بود.اقای همدانی همین که ما رو دید #گفت:«زود باشید من دور می زنم شما هم این شهدا را سریع بیاورید داخل ماشین»
حاج حسین سیمرغ را سر و تح کرد وما پیکر شهدا را بردیم داخل اتاقک خودرو
همین که کارمان تمام شد و خواستیم سوار شویم،#عراقی ها متوجه حظور ما شدند وشروع کردند به #تیر انداری کردن به سمت ما،مثل رگبار بهاری روی سر ما آتیش می ریختند برای اینکه تیر ها به خودرو نخورد آقای همدانی به صورت زیگزاگ روی آن جاده باریک رانندگی میکرد.چند گلوله به پیکر شهدا و اتاق خودرو اصابت کرد با هر مصیبتی بود اقای همدانی ما را از جهنم #نجات داد.
وقتی رسیدیم داخل مقر خودمان در سرپل ذهاب،حاج حسین به ما تشر زد و گفت این چه کاری بود که کردید؟وقتی دیدید دوستان این شهدا و تخریبچی ها وسط کار پسکشیدند و رفتند چه معنی داشت که شما دو نفر همچنان رفتید جلو؟دیدیم حرف حساب جواب ندارد دیگر چیزی نگفتیم.
آن روز اگر درایت و شجاعت #حاج حسین همدانی نبود شاید #سرنوشت دیگری برای ما رقم می خورد.
شـادے روح شـهـیـد #صـلـوات
[پنجشنبه 1397-12-02] [ 06:20:00 ق.ظ ] |
فرم در حال بارگذاری ...