?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

             شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
     ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

?#فـصـل_یـازدهـم
?#عـنـوان:فریب دشمن و خودی
?#راوے: شهید حسین همدانی

خردادماه 1361

مدت کوتاهی از آمدن #محمودنیکومنظر به تدارکات تیپ 27می گذشت. ایشان مو را از ماست می کشید به همین دلیل مدتی بوداز کمپوت و کنسرو خبری نبود.

شبی دوستان تصمیم گرفتند نگذارند آن شب عراقی ها آرام و قرار داشته باشند خواستیم عملیاتی مجازی انجام دهیم. #عملیاتی که فقط روی کاغذ بود عملیات واقعی نبود. طرحی نوشتیم. بی سیم ها را فعال کردیم . جلسه برقرار کردیم. و به همه فرماندهان گردان ها گفتیم که موضوع چیست. همه چک لیست ها را آماده کردیم . وقتی عملیات شروع شد و #رمز را گفتیم بچه ها پشت بی سیم شلوغ کردند داد و فریاد بالا رفت.

مثلا می گفتیم به مرز رسیدیم و #اسیر گرفتیم و ….بین خودمان می گفتیم که اگر این ها را بگوییم و شروع کنیم این جنگ و درگیری را ،حاج آقا #نیکومنظر مسئول آماده و تدارکات مستقر در انرژی اتمی کمپوت ها را می ریزد عقب تویوتا و یخ می ریزد رویش و به خط می آید و همه را تقسیم می کند.
در عملیات #فتح المبین به یاد دارم که صبح که به تنگه ابوغریب رسیدیم از این کمپوت های خنک برای بچه ها آوردند که به بچه ها روحیه داد.به قول معروف کمپوت تگری. یکی از نقشه هایمان همین بود یک نقشه مان فریب دشمن و ارتش عراق بود و یکی هم فریب خودمان. می خواستیم تدارکات را فریب بدهیم.قرار شد به تدارکات چیزی نگوییم.منتها در شبکه بی سیم در مقر انرژی اتمی روشن بود عملیات را شروع کردیم.هم با رمز وهم با کشف رمز صحبت می کردیم.بعضی وقت ها هم چیزهایی را با کد می گفتیم که عراقی ها متوجه نشوند.شمود هم روشن بود.دیدیم عراقی ها دارندآماده باش می زنند هواپیمای عراق هم بلند شدند و منور ریختند در منطقه .ناگهان پشت بی سیم شلوغ شد.:آقا حمله کردیم  و اسیر گرفتیم  و فرمانده تیپ و …دستگیر شد.و آقا ماشین بفرستید اسرا را تلخیه کنند.و آقا ما شهید دادیم.و شهید شد و عراقی ها هم شروع کردند به شلیک توپخانه ی ما هم کار می کرد.

آقایی بود به نام #بیات که در انرژی اتمی نزد آقای نیکومنظر بود.او می دود به سوی آقای نیکومنظر،که خواب بوده است.او را بیدار می کند و می گوید:حاج آقا،بلند شو عملیات شروع شده است.نیکو منظر می گوید بابا برو بخواب.

عملیات نیست.به هرحال ایشان مسئول تدارکات بود.

#حاج_احمدوحاج_همت با ایشان جلسه برگزار می کرد.بیات می گوید:بخدا عملیات شروع شده است اینها دارند فریاد می زنندکه بیاید اسیرها رارببرید  و ما کامیون می خواهیم و مهمات می خواهیم آقای نیکو منظر می آید پشت بیسیم و میبیند که بله ظاهرا درست است با ما تماس گرفت ایشان از دوستان ما بود ایشان از دوستان مابوداز قبل از انقلاب. گفت:چه خبر است؟می گویند عملیات شده امشب!گفتم مگر تو خبرنداری؟گفت نه گفتم:عجب!چرا به تو نگفته اند؟گفت حالا چه می خواهید؟گفتم بچه ها حالا کنسرو می خواهند گفت مهمات چطور؟گفتم مهمات زیاد داریم نمی خواهیم.

آقای بیات می گفت که ایشان راننده یکی از خودروهارا گذاشت کنار و گفت:خودم پشت فرمان میشینم سریع انواع کنسروها و تعداد زیادی کمپوت رامی ریزند عقب یک وانت و یک توییتا ویخ می ریزند روی آن ها. آقای نیکو منظر پشت فرمان یکی از خودروها می نشیندو دو خودرو راهی می شوند به ما اطلاع دادند که آنها دارند می آیند و کمپوت و کنسرو می آورند.به چند نفر از بچه ها گفتم که بروند جلوشان را بگیرند و بگویند که نمی شود ماشین ها را جلو ببرید.بچه ها رفتند و حاج اقا نیکو منظر و آن یکی راننده را پیاده کردند.و خودروها را آوردند قرارگاه نزد من،بچه ها وسایل خودروها را خالی کردند و چیزی در خودروها نماند.حاج اقا خیلی منضبط بود.به خصوص در شب های عملیات بسیار حساسیت نشان می داد.آمد به قرارگاه،شروع کردم به توضیح دادن درباره عملیات گفتم فقط یک طرح بود دستور داده بودند دشمن امشب نباید بخوابد.خیلی هم موفق بودیم عراقی ها امشب نخوابیدندو فردا نمی توانند پاتک کنند،حاج اقا گفت وای …خاک برسرم،بگویید کمپوت ها و کنسروها را خالی نکنند.گفتم حاج اقا خالی کردند تمام شد .ما ماشین خالی را تحویل شما می دهیم.ناراحت شد گفت به حاج احمد متوسلیان می گویم که چه کار کردید.من برای شب عملیات مشکل دارم با مصیبت این ها را از اهواز گرفتم.خلاصه بچه ها آن شب هم عراقی ها را فریب دادند و هم حاج اقا #نیکومنظر را بعد هم دلی از عزا در آورند.اولین  بار بود که کنسرو کله پاچه و زبان گوسفند می دیدیدم بچه ها می خوردند و کیف می کردند.
        شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت