اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        


 جستجو 


 موضوعات 

  • همه
  • آرزوی دختر شهید
  • آرزوی شهید
  • آقای شهردار
  • آمدیم نبودید
  • آن دنیا رابرایت آباد میکنم
  • احترام به زائر امام حسین ع
  • احترام والدین
  • اخلاص
  • اخلاق شهدایی
  • از شهدا چی میدونی؟؟؟؟
  • ازدواج بعداز جبهه
  • اشلونک؟
  • اعتماد به خدا
  • الاغی که اسیر شد
  • امانتی حضرت زهراس
  • ان شاءالله میتوانی
  • بدون موضوع
  • بسته آجیل
  • بلند شو برو سر کارت
  • بوسه به پای مادر
  • بوی بهشت
  • بوی کباب
  • بچه است عملیات را لو میدهد
  • بی خوابی صدام
  • بی سیم چی
  • بیت المال
  • تاحالا سگ دنبالت کرده؟
  • تالار عروسی
  • تشنه لب
  • تعاون جبهه ها
  • تعبیر خواب
  • تفحص شهیدی که خون از پیکرش بیرون زد
  • توسل
  • توفیق خدمت
  • جان دل هادی!
  • جانباز شهید ایوب بلندی
  • جاویدالاثران زهرایی
  • جسمی که آب شد
  • جنگ فرهنگی
  • جگر شیر نداری سفر عشق مرو
  • حاج قاسم وغواص هایش
  • حالا تو شهید شو
  • حق همسایگی شهید
  • حوری بهشتی نمیخوام
  • حُرّ انقلاب
  • خاطرات شهید حسن قاسمی دانا
  • خاطرات شهید مهدی باکری بخش اول
  • خاطرات شهید مهدی باکری بخش دوم
  • خاطرات طنز جبه بخش سوم
  • خاطرات طنز جبهه بخش اول
  • خاطرات طنز جبهه بخش دوم
  • خاطرات طنز جبهه بخش چهارم
  • خاطره ای از تفحص شهدا
  • خاطره شهید حامد جوانی
  • خاطره شهید حسین خرازی
  • خاطره شهید سید احمد پلارک
  • خاطره شهید صیاد شیرازی
  • خاطره شهید عزت الله شمگانی
  • خاطره شهید مجید زین الدین
  • خاطره شهید محمد رضا عسگری
  • خاطره شهید محمود کاوه
  • خاطره شهید مهدی زین الدین
  • خاطره شهید مهدی زین الدین
  • خاطره شهید کمیل صفری تبار
  • خاطره ی غم انگیزی از اسرا
  • خاک بر سرت کنند حجتی
  • خاک من
  • خداراچه دیدی؟
  • خدایا پاکش کن خدایا خاکش کن
  • خلاف قانون
  • خواستگاری
  • خودسازی به سبک شهدا
  • خون غیر مسلمان نمیخوام
  • دورفیق دوشهید
  • دیده بان خط
  • ذاکر با اخلاص
  • ذکر یازهرا
  • ذکر یازهرا یازهرا
  • رمز عملیات
  • رمضان در جبهه ها
  • ریزش غرور
  • زمزم
  • زیر قرآن
  • ساعت ۱۶ به وقت حلب
  • سخن نمیگویم
  • سربازی امام زمان
  • سردار خیبر
  • سلام بر ابراهیم
  • سلام برحسین با سر بریده
  • سن عاشقی
  • سهراب از خدا روزی میگیرد
  • شبهای دوعیجی
  • شماکه شهید نمیشی
  • شهدایی که با شکنجه زنده به گور شده بودند
  • شهردارفلان فلان شده
  • شهررابه ما سپردن
  • شهید ابراهیم حسامی
  • شهید امین کریمی
  • شهید بی سر
  • شهید زهرایی
  • شهید ستار محمودی
  • شهید سعید سامانلو
  • شهید سوخته در عشق خدا
  • شهید عباس آسمیه
  • شهید عطری
  • شهید عطری قطعه ۲۶
  • شهید علی پرویز
  • شهید مجید پازوکی
  • شهید مدافع حرم نبی لو
  • شهید مهدی باکری
  • شهیدی که دلتنگ امام رضا ع بود
  • شهیدی که روی هوا راه میرفت
  • شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
  • شیر صحرا لقب که بود؟
  • شیرزنان زینبی
  • شیرینی زندگی
  • طریقه پیدا شدن ۲۵ شهید
  • عاشق حسین
  • عاشقانه شهدا
  • عباس آبیاری آسمانی شد
  • عروسکهام مال تو
  • عشقم کم بود!!!!
  • عطش آری!صلاه ممنوع!
  • عمو حسن
  • فرمان باعصا
  • فرمانده بی ادعا
  • قراره پدر بشی
  • قوطی خالی
  • لب به آب نزد
  • لبخند شهید
  • لبخندهای خاکی
  • ماه رمضان در جبهه ها
  • مثل ارباب بی سر
  • مرگ بر آمریکا
  • مزد نماز جماعت
  • معرفی کتاب
  • معلوم نیست چه قدر توی این دنیا باشم
  • من فدایی رهبرم
  • من قیافه ندارم
  • موش های صحرایی
  • مگر ملائکه نامحرم نیستن؟
  • میروم حلیم بخرم
  • نزدیک معشوق
  • نماز شب علی اصغر
  • نمازشب
  • نهی از غیبت
  • نوکر شما بسیجی ها
  • نگاه حرام
  • هتل همدانی
  • والکثافته من الشیطان
  • ودیعه های امام
  • وقف اهل بیت ع
  • پاره پاره شد
  • پذیرفته شدن قربانی
  • پسرم شفا داد
  • پسرکاکل زری
  • پنکه سقفی
  • کرامت مداح شهید
  • کمک کمک کمک
  • گردان لوطی ها
  • گوشی صداگیر
  • یاری عمه سادات در جبهه
  • یازهرا
  • یامعین الضعفاء
  • یه نماز واقعی

  •  
      ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل پانزدهم ...

    ?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
    خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

                 شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
         ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

    ?#فـصـل_پـانزدهـم
    ?#عـنـوان:خون میرزا کوچک خان
    ?#راوے:راوی سالار آبنوش

    #دی ماه 1365
    دی ماه 1365عملیات کربلای 5در منطقه شلمچه به شدت جریان داشت.حسین همدانی در مقام فرمانده لشکر 16قدس گیلان در عملیات حاضربود.دوگردان لشکر 16قدس حین عملیات به محاصره دو تیپ دشمن در آمدند.تدبیرقرارگاه فرماندهی عملیات این بودکه هردو گردان تسلیم شوند
    استدلال قرارگاه این بود که اگر بخواهیم آن دو گردان را از محاصره درآوریم باید به اندازه چهار گردان تلفات بدهیم و این منطقی نبود اما #حسین همدانی اصرار می کردآن دو گردان را از محاصره درآوریم.او بدون هماهنگی با قرارگاه فرماندهی شخصآ داخل حلقه محاصره شد ونزد نیروهایش رفت.خودش را به تک تک بچه ها نشان داد و روحیه آن ها را بالابرد مانند یک رزمنده تکور با موتور زیرآتش شدید دشمن بین بچه ها می چرخید و فریاد می زد:باید مقاومت کرد…دیدارمان با #آقاامام_حسین(ع)

    بااین روحیه نیروهای دو گردان لشکر 16قدس با شکستن حلقه محاصره و نابود کردن تعدادزیادی از نفرات و انهدام تجهیزات دشمن،اقتدار سربازان امام زمان را به رخ دشمن کشیدند.بچه های گیلان آنجا نشان دادند میرزا کوچک خان جنگلی کخ بود.همه می گفتند که حسین همدانی این حماسه را ایجاد کرد ولی خود حاج حسین می گفت من #خون میرزا کوچک خان را درآن عملیات در رگ های بچه ها دید

    موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت

    [جمعه 1397-12-10] [ 08:51:00 ق.ظ ]  



      ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل چهاردهم ...

    ?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
    خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

                 شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
         ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

    ?#فـصـل_چـهـاردهـم
    ?#عـنـوان:شب عاشورایی 
    ?#راوے:سالار آبنوش
     

    #اسفندماه 1363

    قبل از غروب آفتاب دستور داد همه رزمندگان لشکر 32انصارالحسین در نقطه ای جمع شوند.
    همه در آن منطقه جمع شدیم.چندهزارنفر بودیم لشکر انصار برای کمک به یگان هایی که کارشان در عملیات بدر کناررودخانه دجله گره خورده بود از غرب به جنوب آمده بود.

    آقای #همدانی یک اسلحه ی کلاش به دست گرفت و رفت بالای تویوتا و با بلندگوی دستی شروع کرد به #خواندن سوره  #والعادیات و بعد گفت امشب شب #عاشورا است حرف های امروز من با همه حرف هایی که تا به حال زده ام فرق می کند.همه چیز سرجای خودش …جنگ و دفاع همچنان ادامه دارد.
    #اسلام و مبارزه وجود دارد.هیچ کس هم ناامید نمی شود ولی من امشب کسی را می طلبم که نخواهد فردا را ببیند قطعا دیگر برای آن ها فردایی نیست.تعدادی که امشب هستند و می مانند قطعا فردا نیستند کسانی که به این یقین رسیده اند آماده رفتن باشند.برادران شما آنجا در محاصره اند.
    #عراقی ها با تانک های خود درحال عبور از روی #اجساد آن ها هستند و هلهله و شادی می کنند ما باید به کمک بچه های محاصره شده برویم.

    دقیقا #داستان شب عاشورای امام حسین تکرار می شد.حاج  حسین ادامه داد:هرکس خواست بیاید در تاریکی شب بیاید کسی هم حق ندارد دیگری را برای نیامدن شماتت کند.هرکسی به هردلیلی آمادگی ندارد مدیون است بیاید.کسی باید بیاید که #سبکبال باشد چون #حتما_شهید می شود…

     قرار بود در عملیات بدر تعدادی از نیروهای لشکر ما یک سری عملیات استشهادی انجام دهند،وقتی #نماز  مغرب و عشارا خواندیم #صحنه های عجیبی رقم خورد در آن تاریکی هر کس از گوشه ای راه افتاده بود و خودش را به آن نقطه معین رسانده بود جمعیت زیادی آمده بودند ولی جمع جمعی خاص بود همه سبک بودیم. همه به دنبال #حاج حسین حرکت کردیم اصلا پشت سرمان را #نگاه نمی کردیم #شب_زیبایی بود….

    ?? @mahfeleshahidan ??
            شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

    موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت

     [ 08:48:00 ق.ظ ]  



      ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل سیزدهم ...

    ?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
    خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

                 شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
         ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

    ?#فـصـل_سـیـزدهـم
    ?#عـنـوان:روحیه عجیب
    ?#راوے:حسین همدانی

    بین شهدای عملیات شهیدان #باهنر و #رجایی درتاریخ۱۱ شهریور۱۳۶۱برادری داشتیم به نام #سیدجوادموسوی خیلی باصفا بود.وقتی شهید شد جسدش آن #جلو مانده بود سعی کردم جسدش را به #عقب بیاورم.همراه یکی از دوستان به نام #اصلیان،رفتیم جلو.

    دشمن روی منطقه اشراف دید و تیر داشت .گلوله خمپاره کنارمان منفجر شد وبر اثراصابت ترکش آن،یکی از انگشتان اقای اصلیان قطع شد. دیدیم جلوتر نمیشه وفت برگشتیم عقب.

    درهمدان قرار شد به #دیدن خانواده های شهدای عملیات۱۱شهریور برویم.

    محل سکونت خانواده شهید جواد موسوی شهرستان #مریانج بود. پدر شهید موسوی قصاب محل و در محلشان معروف بود بعضی ها به ما می گفتند خدا نکند کسی با اقای موسوی درگیر شود.چون برای او کشتن آدمیزاد با کشتن گوسفند هیچ فرقی ندارد! حرفهای عجیب و غریب درباره او زیاد شنیدیم می گفتند فقط کافی است بروی جلوی خانه آنها

    رفتن همان ونفله شدن همان!

    آقای موسوی #کارد قصابیش را می اورد و شکم تورا سفره می کند مریانجی ها هم از قدیم معروفند به قمه زنی خیلی خوف کرده بودم منتها دیدم نمی شودبه خانه سایرشهدا بروم به خانه این شهید نروم.از آن طرف #محمود شهبازی وقتی فهمید می خواهم به خانه شهید موسوی بروم حدود هفت هشت نفر از بچه های سپاه مانند شهیدان عزیزمان #شکری موحد  و #حبیب مظاهری را مامور کرد درسفر به مریانج مرا همراهی کنند، گفتم:ای آقا چه اشکالی دارد پدر شهید است و داغ دیده

    داغ جوانی به آن  رعنایی

    بگذارید مرا بزند حق دارد.

    بارسیدن به مریامج ابتدا به خانه دوشهیددیگر آن عملیات رفتیم و بعداوایل شب وارد خانه شهید موسوی شدیم خدا را گواه می گیرم به محض ورود به #خانه اقای موسوی جلو آمد و #پیشانی یک یک ما را بوسید،باز دل ما

     آرام و قرار نداشت.

    بچه ها می گفتندکه باید دیدآخر و عاقبت این دیدار چه می شود بعید نیست این بنده خدا ناگهان خشمگین شود و درآن صورت مگر خدا خدا به فریادمان برسد.

    #خاطره ای را که از فرزند شهیدش در شب حمله داشتم تعریف کردم و گفتم:عصرروزی که شامگاش می خواستیم حمله کنیم در پادگان شام را زودتر توزیع کردند.شام چلو مرغ بود من به #سیدجواد و دوستان او گفتم که زودتر شامتان را بخورید .چون می خواهیم برویم عملیات.آن ها داشتند با شور و شوق آماده می شدند و تفنگ هایشان را پاک می کردند.از آنجا رفتم و وقتی دوباره برگشتم دیدم هیچکس به شامش دست نزده است.پرسیدم که چرا شام نمی خورید؟دیر است.می خواهیم برویم .#سیدجواد و آن دو دوستش جواب دادند که قرار است ظهر فردا غذایی محشر به ما بدهند .آن لحظه اصلا متوجه منظورشان نشدم .روز 11شهریور هرسه نفرپیش از اذان ظهر #شهید شدند.

    عموی شهید که کنار من نشسته بود #پرسید:برادرهمدانی،نمی شد جنازه برادرزاده ی من را عقب بیاورید.گفتم من و برادراصلیان سعی کردیم این کار را بکنیم ولی خمپاره دشمن آمد و ترکش آن انگشت اصلیان را قطع کرد.ناگهان دیدیم رنگ به صورت پدر شهید نمانده است.فهمیدیم آن خشمی که نگرانش بودیم سراغ ایشان آمده است رو کرد به برادرش و با پرخاش به او گفت هیچ معلوم است چه میگویی؟بعد هم رو به ما ادامه داد،انگشت آن جوان با کدام حجت قطع شد؟چرا رفتید مگر انسان وقتی در راه خدا #قربانی می دهدچیزی از آن برای خودش بر می دارد؟قربانی را باید دربست بدهی به #پیشگاه خداما خیال می‌کردیم ایشان وقتی این موضوع را بشنود تکه‌تکه مان می کند ولی می دیدیم که برادرش را برای این پرسش سرزنش می کند.بعد هم به او گفت:تو‌مسلمانی؟چه‌ می گویی؟به خاطر جنازه بچه ام یک جوان ناقص شده.قربانی  بوده که آن را در راه خدا دادم.اگر الان هم #جسد او را بیاورند من نمی خواهم او را در راه خدا دادم.

    همان جا بود که فهمیدم این مردم را باید از نو شناخت.این مردم شهید می دهند و به جای آنکه مایوس و دل مرده شوند خودشان می شوند علمدار استقامت برای دیگران خداوند عجیب با شهادت بچه ها نفوس و قلوب خانواده های آنها را منقلب می کرد.

    ?? @mahfeleshahidan ??
            شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

    موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت

     [ 08:44:00 ق.ظ ]  



      ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل دوازدهم ...

    ?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
    خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

                 شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
         ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

    ?#فـصـل_دوازدهــم
    ?#عـنـوان:خسته نباشی برادر
    ?#راوے:جعفر مظاهری

    مرداد ۱۳۶۲
    #اولین مأموریت رزمی تیپ ۳۲انصارالحسین، عملیات والفجر۲ ، در منطقه #حاج عمران بود. حاج عمران منطقه ای بسیار پیچیده و ناشناخته بود در محدوده ی دربندگان عراق، باارتفاعات سر به فلک کشیده و دره های عمیق، که امکان جابجایی نیرو و احداث جاده در آن بسیار مشکل و عبارتی ناممکن بود.
    روز قبل از عملیات ، آقای #همدانی باتعدادی از فرماندهان گردان ها برای شناسایی منطقه رفتند زیر همان ارتفاعات. هلی کوپتر دشمن محل آنها را شناسایی و چند راکت به طرف مکانی که انها مستقر بودند پرتاب می کند.  یک ترکش نسبتا بزرگی به کمر حاج حسین، درست کنار ستون فقراتش میخورد و ایسان به شدت زخمی می شوند. 
    بلافاصله ایشان را به بیمارستان صحرایی منطقه ی عملیاتی منتقل می کنند. بچه هافکر میکنند،باتوجه به شدت جراحات، ایشان دیگر به منطقه برنمی گردند. حتی احتمال می دهندحاجی قطع نخاع شده باشند.
    در بیمارستان صحرایی به ایشان می گویندوضعیت شما بسیاربغرنج است و سریع باید آتل بندی و به تهران منتقل شوید. اما آقای همدانی شروع می کنند به سرو صدا کردن و می گویند: 

    چه می گویید! بچه ها امشب #عملیات دارند. من هم باید کنار آنان باشم. اگرکمرم قطع هم بشود، حداقل باید در قرارگاه باشم و عملیات را هدایت کنم. 
    اما کادرپزشکی زیر باراین ریسک نمی روند. بالاخره، باتلاش های ایشان و تماس با فرماندهان ارشد سپاه، به خصوص #محسن رضایی‌، قرار می شود ایشان را با برانکارد ببرند تا فقط در قرارگاه مستقرشوند و ازطریق بی سیم بانیروهایشان در تماس باشند.
    ما از شب تا صبح عملیات درگیر بودیم. عملیات پیچیده بود. اوایل صبح، پاتک های شدید دشمن شروع شد. به دلیل نداشتن جاده ی پشتیبانی ، امکانات پشتیبانی هم وجود نداشت. در همان ساعات اولیه آذوقه و مهمات به پایان رسید.
    در اوج درگیری، که اطرافم توپ و خمپاره برزمین میخورد،طوری که فاصله ی سه متری خودم را نمی دیدم، یک نفر زد به پشتم و گفت:

    #خسته نباشی برادر.??

     برگشتم و دیدم آقای #همدانی اند. ایشان باید در قرارگاه اصلی می ماندند و نباید تکان میخوردند. چون احتمال داشت قطع نخاع شوند. ولی نتوانسته بودند دور بودن از خط مقدم را تحمل کنند. برای همین از روی برانکارد بلند شده و نه تنها از قرارگاه تاکتیکی جلوتر آمده بودند، بلکه وارد منطقه ی درگیری شده بودند.
    #گفتم: آقای همدانی ،مگه دکترها نگفتندوضعیت شما خوب نیست و احتمال قطع نخاع وجود دارد. نگاهم کردند و گفتند: اگر قرار است قطع نخاع شوم، می خواهم در کنار نیروهایم این اتفاق بیفتد.
            شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

    موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت

    [پنجشنبه 1397-12-02] [ 06:47:00 ق.ظ ]  



      ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل یازدهم ...

    ?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
    خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

                 شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
         ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

    ?#فـصـل_یـازدهـم
    ?#عـنـوان:فریب دشمن و خودی
    ?#راوے: شهید حسین همدانی

    خردادماه 1361

    مدت کوتاهی از آمدن #محمودنیکومنظر به تدارکات تیپ 27می گذشت. ایشان مو را از ماست می کشید به همین دلیل مدتی بوداز کمپوت و کنسرو خبری نبود.

    شبی دوستان تصمیم گرفتند نگذارند آن شب عراقی ها آرام و قرار داشته باشند خواستیم عملیاتی مجازی انجام دهیم. #عملیاتی که فقط روی کاغذ بود عملیات واقعی نبود. طرحی نوشتیم. بی سیم ها را فعال کردیم . جلسه برقرار کردیم. و به همه فرماندهان گردان ها گفتیم که موضوع چیست. همه چک لیست ها را آماده کردیم . وقتی عملیات شروع شد و #رمز را گفتیم بچه ها پشت بی سیم شلوغ کردند داد و فریاد بالا رفت.

    مثلا می گفتیم به مرز رسیدیم و #اسیر گرفتیم و ….بین خودمان می گفتیم که اگر این ها را بگوییم و شروع کنیم این جنگ و درگیری را ،حاج آقا #نیکومنظر مسئول آماده و تدارکات مستقر در انرژی اتمی کمپوت ها را می ریزد عقب تویوتا و یخ می ریزد رویش و به خط می آید و همه را تقسیم می کند.
    در عملیات #فتح المبین به یاد دارم که صبح که به تنگه ابوغریب رسیدیم از این کمپوت های خنک برای بچه ها آوردند که به بچه ها روحیه داد.به قول معروف کمپوت تگری. یکی از نقشه هایمان همین بود یک نقشه مان فریب دشمن و ارتش عراق بود و یکی هم فریب خودمان. می خواستیم تدارکات را فریب بدهیم.قرار شد به تدارکات چیزی نگوییم.منتها در شبکه بی سیم در مقر انرژی اتمی روشن بود عملیات را شروع کردیم.هم با رمز وهم با کشف رمز صحبت می کردیم.بعضی وقت ها هم چیزهایی را با کد می گفتیم که عراقی ها متوجه نشوند.شمود هم روشن بود.دیدیم عراقی ها دارندآماده باش می زنند هواپیمای عراق هم بلند شدند و منور ریختند در منطقه .ناگهان پشت بی سیم شلوغ شد.:آقا حمله کردیم  و اسیر گرفتیم  و فرمانده تیپ و …دستگیر شد.و آقا ماشین بفرستید اسرا را تلخیه کنند.و آقا ما شهید دادیم.و شهید شد و عراقی ها هم شروع کردند به شلیک توپخانه ی ما هم کار می کرد.

    آقایی بود به نام #بیات که در انرژی اتمی نزد آقای نیکومنظر بود.او می دود به سوی آقای نیکومنظر،که خواب بوده است.او را بیدار می کند و می گوید:حاج آقا،بلند شو عملیات شروع شده است.نیکو منظر می گوید بابا برو بخواب.

    عملیات نیست.به هرحال ایشان مسئول تدارکات بود.

    #حاج_احمدوحاج_همت با ایشان جلسه برگزار می کرد.بیات می گوید:بخدا عملیات شروع شده است اینها دارند فریاد می زنندکه بیاید اسیرها رارببرید  و ما کامیون می خواهیم و مهمات می خواهیم آقای نیکو منظر می آید پشت بیسیم و میبیند که بله ظاهرا درست است با ما تماس گرفت ایشان از دوستان ما بود ایشان از دوستان مابوداز قبل از انقلاب. گفت:چه خبر است؟می گویند عملیات شده امشب!گفتم مگر تو خبرنداری؟گفت نه گفتم:عجب!چرا به تو نگفته اند؟گفت حالا چه می خواهید؟گفتم بچه ها حالا کنسرو می خواهند گفت مهمات چطور؟گفتم مهمات زیاد داریم نمی خواهیم.

    آقای بیات می گفت که ایشان راننده یکی از خودروهارا گذاشت کنار و گفت:خودم پشت فرمان میشینم سریع انواع کنسروها و تعداد زیادی کمپوت رامی ریزند عقب یک وانت و یک توییتا ویخ می ریزند روی آن ها. آقای نیکو منظر پشت فرمان یکی از خودروها می نشیندو دو خودرو راهی می شوند به ما اطلاع دادند که آنها دارند می آیند و کمپوت و کنسرو می آورند.به چند نفر از بچه ها گفتم که بروند جلوشان را بگیرند و بگویند که نمی شود ماشین ها را جلو ببرید.بچه ها رفتند و حاج اقا نیکو منظر و آن یکی راننده را پیاده کردند.و خودروها را آوردند قرارگاه نزد من،بچه ها وسایل خودروها را خالی کردند و چیزی در خودروها نماند.حاج اقا خیلی منضبط بود.به خصوص در شب های عملیات بسیار حساسیت نشان می داد.آمد به قرارگاه،شروع کردم به توضیح دادن درباره عملیات گفتم فقط یک طرح بود دستور داده بودند دشمن امشب نباید بخوابد.خیلی هم موفق بودیم عراقی ها امشب نخوابیدندو فردا نمی توانند پاتک کنند،حاج اقا گفت وای …خاک برسرم،بگویید کمپوت ها و کنسروها را خالی نکنند.گفتم حاج اقا خالی کردند تمام شد .ما ماشین خالی را تحویل شما می دهیم.ناراحت شد گفت به حاج احمد متوسلیان می گویم که چه کار کردید.من برای شب عملیات مشکل دارم با مصیبت این ها را از اهواز گرفتم.خلاصه بچه ها آن شب هم عراقی ها را فریب دادند و هم حاج اقا #نیکومنظر را بعد هم دلی از عزا در آورند.اولین  بار بود که کنسرو کله پاچه و زبان گوسفند می دیدیدم بچه ها می خوردند و کیف می کردند.
            شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

    موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت

     [ 06:44:00 ق.ظ ]  



    1 2 4