اسفند 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29    


 جستجو 


 موضوعات 

  • همه
  • آرزوی دختر شهید
  • آرزوی شهید
  • آقای شهردار
  • آمدیم نبودید
  • آن دنیا رابرایت آباد میکنم
  • احترام به زائر امام حسین ع
  • احترام والدین
  • اخلاص
  • اخلاق شهدایی
  • از شهدا چی میدونی؟؟؟؟
  • ازدواج بعداز جبهه
  • اشلونک؟
  • اعتماد به خدا
  • الاغی که اسیر شد
  • امانتی حضرت زهراس
  • ان شاءالله میتوانی
  • بدون موضوع
  • بسته آجیل
  • بلند شو برو سر کارت
  • بوسه به پای مادر
  • بوی بهشت
  • بوی کباب
  • بچه است عملیات را لو میدهد
  • بی خوابی صدام
  • بی سیم چی
  • بیت المال
  • تاحالا سگ دنبالت کرده؟
  • تالار عروسی
  • تشنه لب
  • تعاون جبهه ها
  • تعبیر خواب
  • تفحص شهیدی که خون از پیکرش بیرون زد
  • توسل
  • توفیق خدمت
  • جان دل هادی!
  • جانباز شهید ایوب بلندی
  • جاویدالاثران زهرایی
  • جسمی که آب شد
  • جنگ فرهنگی
  • جگر شیر نداری سفر عشق مرو
  • حاج قاسم وغواص هایش
  • حالا تو شهید شو
  • حق همسایگی شهید
  • حوری بهشتی نمیخوام
  • حُرّ انقلاب
  • خاطرات شهید حسن قاسمی دانا
  • خاطرات شهید مهدی باکری بخش اول
  • خاطرات شهید مهدی باکری بخش دوم
  • خاطرات طنز جبه بخش سوم
  • خاطرات طنز جبهه بخش اول
  • خاطرات طنز جبهه بخش دوم
  • خاطرات طنز جبهه بخش چهارم
  • خاطره ای از تفحص شهدا
  • خاطره شهید حامد جوانی
  • خاطره شهید حسین خرازی
  • خاطره شهید سید احمد پلارک
  • خاطره شهید صیاد شیرازی
  • خاطره شهید عزت الله شمگانی
  • خاطره شهید مجید زین الدین
  • خاطره شهید محمد رضا عسگری
  • خاطره شهید محمود کاوه
  • خاطره شهید مهدی زین الدین
  • خاطره شهید مهدی زین الدین
  • خاطره شهید کمیل صفری تبار
  • خاطره ی غم انگیزی از اسرا
  • خاک بر سرت کنند حجتی
  • خاک من
  • خداراچه دیدی؟
  • خدایا پاکش کن خدایا خاکش کن
  • خلاف قانون
  • خواستگاری
  • خودسازی به سبک شهدا
  • خون غیر مسلمان نمیخوام
  • دورفیق دوشهید
  • دیده بان خط
  • ذاکر با اخلاص
  • ذکر یازهرا
  • ذکر یازهرا یازهرا
  • رمز عملیات
  • رمضان در جبهه ها
  • ریزش غرور
  • زمزم
  • زیر قرآن
  • ساعت ۱۶ به وقت حلب
  • سخن نمیگویم
  • سربازی امام زمان
  • سردار خیبر
  • سلام بر ابراهیم
  • سلام برحسین با سر بریده
  • سن عاشقی
  • سهراب از خدا روزی میگیرد
  • شبهای دوعیجی
  • شماکه شهید نمیشی
  • شهدایی که با شکنجه زنده به گور شده بودند
  • شهردارفلان فلان شده
  • شهررابه ما سپردن
  • شهید ابراهیم حسامی
  • شهید امین کریمی
  • شهید بی سر
  • شهید زهرایی
  • شهید ستار محمودی
  • شهید سعید سامانلو
  • شهید سوخته در عشق خدا
  • شهید عباس آسمیه
  • شهید عطری
  • شهید عطری قطعه ۲۶
  • شهید علی پرویز
  • شهید مجید پازوکی
  • شهید مدافع حرم نبی لو
  • شهید مهدی باکری
  • شهیدی که دلتنگ امام رضا ع بود
  • شهیدی که روی هوا راه میرفت
  • شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
  • شیر صحرا لقب که بود؟
  • شیرزنان زینبی
  • شیرینی زندگی
  • طریقه پیدا شدن ۲۵ شهید
  • عاشق حسین
  • عاشقانه شهدا
  • عباس آبیاری آسمانی شد
  • عروسکهام مال تو
  • عشقم کم بود!!!!
  • عطش آری!صلاه ممنوع!
  • عمو حسن
  • فرمان باعصا
  • فرمانده بی ادعا
  • قراره پدر بشی
  • قوطی خالی
  • لب به آب نزد
  • لبخند شهید
  • لبخندهای خاکی
  • ماه رمضان در جبهه ها
  • مثل ارباب بی سر
  • مرگ بر آمریکا
  • مزد نماز جماعت
  • معرفی کتاب
  • معلوم نیست چه قدر توی این دنیا باشم
  • من فدایی رهبرم
  • من قیافه ندارم
  • موش های صحرایی
  • مگر ملائکه نامحرم نیستن؟
  • میروم حلیم بخرم
  • نزدیک معشوق
  • نماز شب علی اصغر
  • نمازشب
  • نهی از غیبت
  • نوکر شما بسیجی ها
  • نگاه حرام
  • هتل همدانی
  • والکثافته من الشیطان
  • ودیعه های امام
  • وقف اهل بیت ع
  • پاره پاره شد
  • پذیرفته شدن قربانی
  • پسرم شفا داد
  • پسرکاکل زری
  • پنکه سقفی
  • کرامت مداح شهید
  • کمک کمک کمک
  • گردان لوطی ها
  • گوشی صداگیر
  • یاری عمه سادات در جبهه
  • یازهرا
  • یامعین الضعفاء
  • یه نماز واقعی

  •  
      ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل بیستم ...

    ?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
    خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

                 شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
         ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

    ?#فـصـل_بـیـسـتـم
    ?#عـنـوان:با دوستان مدارا
    ?#راوے:حجت الاسلام محسن احمدوند
     

    #تابستان۱۳۷۳
    #پدرم شیخ طاهراحمدوند اهل #نهاوند بود و برای شرکت در جلساتی قبل از انقلاب به همدان رفت و آمد داشتند.
    درهمان جلسات باآقای #حسین همدانی آشناشدند واین آشنایی سال های سال ادامه پیدا کرد افراد زیادی در آن جلسه شرکت می کردند؛مثلاآقای #اصغرحجازی که در دفترمقام معظم #رهبری مشغول اند و دو برادر ایشان در طول دفاع مقدس به #شهادت رسیده اند.

    بعدازانقلاب هم پدر در سپاه همدان در کنار آقای همدانی بودند و بعداز اینکه از سپاه بازنشسته شدند ساکن #قم شدیم.

    خانواده ما پرجمعیت بود پدر #دوازده فرزند دختر و پسر داشتند و با توصیه فرزندکمتر زندگی بهتر اصلا موافق نبودند و می گفتند:#فرزند کمتر زندگی بهتر نمی آورد.خانه محقر پدری ما ، در قم #دواتاق داشت یک اتاق متعلق به پدر بود برای مطالعه و پذیرفتن ارباب رجوع.ایشان روحانی بودند و کارهای علمی و مطالعه و…. والبته مواظب بودند کتاب ها از دسترس بچه ها دور باشد بالاخره معلوم نبود دوازده بچه باکتاب ها چه می کنند اتاق دیگر خانه ما به #دوازده فرزند تعلق داشت! آقای همدانی هر چند وقت یک بار به #پدر سر می زدند و از زندگی ما آشنا بودند خرج خانواده ای که دوازده فرزند داردبسیار بالا بود .معمولا #لباس من لباس کهنه برادر بزرگترم بود برای همین همیشه نگران و مراقب بودم که برادر بزرگترم لباسش را #خراب نکند.

    #سال۱۳۷۳سردار همدانی معاون هماهنگ کننده نیروی زمینی سپاه بود

    انتهای محله زنبیل آباد قم‌مقداری زمین را به صورت شهرک درآورده و قطعه بندی کرده بودند.قطعه زمین ها را به انفرادی می فروختند که مشکل خانه داشتند.

    یک روز آقای همدانی به منزل ما آمدند تا پدر را ببینند ایشان از نزدیک اوضاع اقتصادی پدر را ملاحضه کردند.بعد از ملاقات ایشان با پول شخصی خودشان یک قطعه از آن زمین ها را خریدند و به پدر هدیه کردند.ما هم خانه را فروختیم و با پول آن خانه ای بزرگتر در آن قطعه‌ زمین ساختیم.
            شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

    موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت

    [جمعه 1397-12-10] [ 09:02:00 ق.ظ ]  



      ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل نوزدهم ...

    ?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
    خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

                 شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
         ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

    ?#فـصـل_نـوزدهـم
    ?#عـنـوان:معلم مهربانی ها
    ?#راوے:ایرج شهردوست

    #زمستان۱۳۷۰

    زمستان۱۳۷۰به اتفاق سردار #همدانی وراننده ایشان عازم مکانی بودیم که سردار آنجا جلسه فوق العاده داشتند.
    ماشین به سرعت از فلکه مدرس به طرف مکان مورد نظر درحرکت بود حضور پیرمردی سالخورده خمیده و عصا به دست کنار خیابان #نگاه حاج حسین را به خود جلب کرد.
    حاج حسین بلافاصله به راننده #گفتند:ماشین را نگه دارید.بعد از توقف خودرو،ایشان به سرعت پیاده شدند و به سمت آن #پیرمرد حرکت کردند.
    دست پیرمرد را گرفتند و با احترام ایشان را سوارخودرو کردند.بعد از گفت و گویی خودمانی با آن پیرمرد با اینکه مسیر خانه او با مسیر ما یکی نبود،ایشان را به خانه شان #رساندند و تا جلوی در خانه شان همراهی اش کردند.
    سپس سوار خودرو شدند و به سوی مکان #جلسه مسیر را ادامه دادند.
            شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

    موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت

     [ 09:00:00 ق.ظ ]  



      ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل هجدهم ...

    ?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
    خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

                 شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
         ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

    ?#فـصـل_هـجدهـم
    ?#عـنـوان:فرماندهی از زیر پتو
    ?#راوے:بهرام دوست پرست

    #فروردین ماه۱۳۷۰
    اوایل سال۱۳۷۰نیروهای گروهک #منافقین درجبل مروارید پشت ارتفاعات آق داغ شهرقصرشیرین مستقرشده و امنیت را برهم زده بودند

    #حسین همدانی در مقام فرمانده و هماهنگ کننده یگان های موجود در منطقه که عبارت بودند از تیپ۳۲انصارالحسین و تیپ نبی اکرم وتیپ۷۱روح الله داخل شهرکلاره مستقر می شود تاعملیات کلاره را جهت ازبین بردن مقر منافقین در۲۲فروردین ماه فرماندهی کند.شب قبل از عملیات هم من و حاج حسین وتعدادی از دوستان دریکی از اتاق های یکی از ساختمان های قدیمی و آثارباستانی شهر،به نام قلعه شیروانه،خواب بودیم حدود ساعت۲بامداد یکی از بچه های عملیات منطقه داخل اتاق شد و سراسیمه گفت:ستون نظامی منافقین وارد شهر شدند.از جاپریدم و از پنجره بیرون راونگاه کردم ستون نظامی بزرگی باچراغ های روشن درحال وارد شدن به شهر بودند

    دلشوره گرفتم و منتظر فرمان حاج حسین بودم.

    آقای همدانی #سرش را زیر #پتو بیرون آورد وگفت چه خبراست شلوغش کرده اید!چندتا آرپی جی زن بفرستید سراغشان بعد سرش را برد زیر پتو و خوابید.

    بیشتر دلواپس شدم با چند جا تماس گرفتم ولی موفق نشدم کاری پیش ببرم.

    بچه های عملیات #خبر آوردند که ستون تقریبا به طورکامل وارد شهر شده است.

    دوباره #حاج حسین سرش را از زیر #پتو درآورد واین بار باصدای بلندتر گفت:چه خبر است؟ گفتم که چکار کنید. وسرش را برد زیر پتو کلافه شده بودم دنبال راه فراری برای بیرون رفتن از شهر بودم دوتا از بچه ها را فرستادم تا وضعیت را خوب ارزیابی کنند ولی بعد از مدتی کوتاه برگشتتد می خندیدند.گفتم چه شده؟چرا می خندید؟گفتند آن ستون نظامی ستونی از نیروهای ۲۳ انصار الحسین بودند که راه را گم کرده و اشتباهی وارد شهر شده اند.

    صرف نظر از آنچه رخ داد.
    خونسردی حاج حسین برایم خیلی جالب بود.همه ما دستپاچه شده و به شدت ترسیده بودیم ولی حاج حسین با خیالی راحت و بدون نگرانی از زیر پتو فرماندهی می کرد.
            شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

    موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت

     [ 08:58:00 ق.ظ ]  



      ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل هفدهم ...

    ?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
    خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

                 شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
         ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

    ?#فـصـل_هـفـدهـم
    ?#عـنـوان:امانتدار
    ?#راوے:حمید حسام

    #آذرماه۱۳۶۹
    آذرماه۱۳۶۹،#حاج حسین فرمانده سپاه همدان بودند،درهمین زمان آزاده های دفاع مقدس از اردوگاه های عراق به میهن اسلامی بازمی گشتند. تعدادی از فرماندهان قدیمی لشکر۳۲انصارالحسین و سپاه همدان مانند آقای فرجیان زاده هم به همدان برگشتند.
    یک روز آقای همدانی بنده را احضار کردند و گفتند: آقای حسام گ، نامه ای برای آقای محسن رضایی ،فرمانده وقت کل سپاه ،با این مضمون تنظیم کن که ماهشت سال امانتدار بودیم .اکنون که مسئولان اصلی سپاه و لشکر ۳۲همدان از اشارت بازگشته اند گ، باید این جایگاه را به آنان تحویل دهیم. ما آماده ی واگذاری این پست و جایگاه هستیم.
    گفتم حاج حسین این حرف یعنی چه؟؟ حرفم را قطع کردند و گفتند: شما کاری نداشته باشید. فقط نامه را بنویسید. بنده هم نامه ای تنظیم کردم و برای فرمانده کل سپاه فرستادم.
    آقای همدانی به ارسال نامه بسنده نکردند،آزاده ها که آمدند،با تعدادی از آنها که در گذشته،فرماندهی سپاه همدان را برعهده داشتند، و با تعدادی از #فرماندهان وقت سپاه همدان به ستادمرکزی سپاه، در تهران نزد آقای محسن رضایی رفتیم.
    آقای همدانی رفت پشت تریبون و گفت: جناب آقای #محسن رضایی، فرمانده محترم کل سپاه، بعدازاینکه دوستانمان دراولین روزهای جنگ اسیرشدند، من و تعدادی از دوستان عهده داراین تشکیلات شدیم.
    ما هفت هشت سال این تشکیلات را اداره کرده ایم و حالا آمده ایم این امانت را به دست  صاحبان اصلی اش برگردانیم.بعد از صحبت های حاج حسین،آقای رضایی با طمأنینه و درایت #گفتند:آقای همدانی از شما جز این انتظار نمی روداین هنر و انصاف و خوش فکری  فقط از شمابرمی آید این عمل نشانه حسن اخلاق شماست ولی من نمی توانم این کار را انجام دهم  و تیمی را که هشت سال در اسارت بودندجایگزین شماکنم دلیل من هم این است که تشکیلات سپاهی که آن برادران مدیریت می کردند با الان بسیار متفاوت است الان آنقدر تشکیلات بزرگ شده و ماموریت ها متنوع که با آن دوره ها قابل قیاس نیست.
    شما و همکارانتان بایی به کارهایتان ادامه دهید…

    آنهایی که آقای همدانی را می شناختندمی دانند ایشان از تح دل این حرف ها را 

    زده اند.ایشان اهل شعاردادن نبودند یعنی اعتقادشان این بود که فرمانده سپاه آمده و ایشان باید نیروی او باشد.
            شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

    موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت

     [ 08:55:00 ق.ظ ]  



      ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل شانزدهم ...

    ?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
    خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

                 شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
         ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

    ?#فـصـل_شـانزدهـم
    ?#عـنـوان:این حرف ها گفتنی نیست
    ?#راوے:حمیدحسام

    خاطره من به زمستان۱۳۶۶

    عملیات بیت المقدس۲منطقه عملیاتی ماووت درشمال غرب کشور عراق برمی گردد.آن زمان #حاج حسین معاون عملیاتی قرارگاه قدس سپاه ومعاون #عزیزجعفری بود،من هم دیده بان واحد ادوات #لشکر۳۲انصارالحسین بودم آقای #علی شادمانی هم فرمانده لشکر بود.

    عملیات بیت المقدس۲باموفقیت به پایان رسید و هدف اصلی عملیات یعنی تصرف جاده ماووت به استان #سلیمانیه عراق کاملا محقق شد. ضمنا قرار بود همون شب لشکر۲۷محمد رسول الله(ص)از سر پلی که به دست اورده بودیم عملیات را ادامه دهد.

    عملیات با موفقیت به پایان رسید وبیشتر مسئولان لشکر۳۲به همدان برگشتند رسم شده بود بعد از هرعملیات بیشتر مسئولان به شهرهای خودشان می رفتند.مثل زمان بمباران شهرها که با فاصله پس از بمباران مردم به کوچه و خیابان می امدند و به محل بمباران شده می رفتند.

    تقریبا همه افراد رده بالای لشکر مانند فرمانده لشکر و جانشین او و فرماندهان گردان ها به همدان برگشته بودند.من که در گردان ادوات و تقریبا رده سوم فرماندهی واحد ادوات بودم مسئولیت دیده بانی را به عهده داشتم. برای همین در منطقه ماندم. صبح از دیدگاه منطقه را نگاه می کردم که دیدم عراق پاتک کرد وهمان ارتفاعاتی را که حاصل آن عملیات بزرگ بود به تصرف درآورد. درهمان حین دیدم حبیبی به سرعت به طرف محلی که عراقی ها پاتک کردند حرکت می کند.پیش خودم گفتم که حتما یا می رود اسیر می شودیا اصلا نمی داند چه اتفاقی افتاده است.من هم که نمی توانستم با آنها ارتباط برقرار کنم و خبر بدهم.

    در همین فکرها بودم که دیدم عراقی ها به طرف جیپ تیراندازی می کنند .چند تیر به لاستیک حبیب اصابت کرد .دو سرنشین جیب تازه فهمیدند چه خبر شده است.سریع برگشتند به طرف شهر ماووت.من آن موقع فهمیدم سرنشینان جیب آقای #همدانی و راننده اش بوده اند.

    آقای #همدانی سریع به قرارگاه برمی گردد و فرماندهان باقی مانده لشکر32در منطقه را به جلسه اضطراری فرا می خواند به من هم اطلاع دادند در جلسه شرکت کنم.

    برای من جالب بود.جانشین قرارگاه در منطقه می ماند و همه حاضران لشکر در منطقه را جمع می کند تا تدبیری برای بازپس گیری ارتفاعات بیندیشند.او به خوبی می دانست زمان چقدر حیاتی است 

    جلسه تشکیل شد.

    ایشان از احمدصابری یکی از فرمانده هان زرهی لشکر۳۲پرسید چندتا تانک در منطقه داریم؟

    احمدصابری پاسخ داد:فقط سه تانک داریم از من پرسید چند قبضه خمپاره انداز و مینی کاتیوشا داریم؟واز همه درباره تجهیزات سوال کرد.حاج حسین بعدازجمع بندی صلاح های موجود در منطقه طرح خوبی برای بازپس گیری منطقه و جنگی تمام عیار آماده کرد.من رفتم به دیدگاه.ایشان هم نزد من آمد و کنارم ایستاد برای هدایت عملیات در عرض دو ساعت با تدبیر ایشان همه آن مناطق را که نیرو های عراقی صبح همان روز از ما گرفته بودند باز پس گرفتیم و نیرو های عراقی به سرعت عقب نشینی کردند. برایم خیلی جالب بود که آقای همدانی برخلاف بقیه فرماندهان در منطقه 

    مانده بود و مانند یک فرمانده یگان عمل کرد،در صورتی که فرمانده قرارگاه بود.جالب تر از همه اینها اینکه چندین سال بعد با هم در مکانی بودیم و ایشان ماجرای آن عملیات را روایت می کرد.بعد از پایان جلسه من هم خاطره آن روز را برای ایشان تعریف کردم‌ و قضیه جیپ و اصابت گلوله ها و تدبیر ایشان را. اقای همدانی وقتی دید که من خاطره ایشان را به شیوه ای حماسی تعریف می‌کنم نگاهی به این طرف و آن طرف کرد و گفت ولش کن آقای #حسام این حرف ها گفتنی نیست و نگذاشت خاطره ام را ادامه دهم.
            شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

    موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت

     [ 08:53:00 ق.ظ ]  



      ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل پانزدهم ...

    ?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
    خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

                 شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
         ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

    ?#فـصـل_پـانزدهـم
    ?#عـنـوان:خون میرزا کوچک خان
    ?#راوے:راوی سالار آبنوش

    #دی ماه 1365
    دی ماه 1365عملیات کربلای 5در منطقه شلمچه به شدت جریان داشت.حسین همدانی در مقام فرمانده لشکر 16قدس گیلان در عملیات حاضربود.دوگردان لشکر 16قدس حین عملیات به محاصره دو تیپ دشمن در آمدند.تدبیرقرارگاه فرماندهی عملیات این بودکه هردو گردان تسلیم شوند
    استدلال قرارگاه این بود که اگر بخواهیم آن دو گردان را از محاصره درآوریم باید به اندازه چهار گردان تلفات بدهیم و این منطقی نبود اما #حسین همدانی اصرار می کردآن دو گردان را از محاصره درآوریم.او بدون هماهنگی با قرارگاه فرماندهی شخصآ داخل حلقه محاصره شد ونزد نیروهایش رفت.خودش را به تک تک بچه ها نشان داد و روحیه آن ها را بالابرد مانند یک رزمنده تکور با موتور زیرآتش شدید دشمن بین بچه ها می چرخید و فریاد می زد:باید مقاومت کرد…دیدارمان با #آقاامام_حسین(ع)

    بااین روحیه نیروهای دو گردان لشکر 16قدس با شکستن حلقه محاصره و نابود کردن تعدادزیادی از نفرات و انهدام تجهیزات دشمن،اقتدار سربازان امام زمان را به رخ دشمن کشیدند.بچه های گیلان آنجا نشان دادند میرزا کوچک خان جنگلی کخ بود.همه می گفتند که حسین همدانی این حماسه را ایجاد کرد ولی خود حاج حسین می گفت من #خون میرزا کوچک خان را درآن عملیات در رگ های بچه ها دید

    موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت

     [ 08:51:00 ق.ظ ]  



      ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل چهاردهم ...

    ?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
    خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

                 شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
         ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

    ?#فـصـل_چـهـاردهـم
    ?#عـنـوان:شب عاشورایی 
    ?#راوے:سالار آبنوش
     

    #اسفندماه 1363

    قبل از غروب آفتاب دستور داد همه رزمندگان لشکر 32انصارالحسین در نقطه ای جمع شوند.
    همه در آن منطقه جمع شدیم.چندهزارنفر بودیم لشکر انصار برای کمک به یگان هایی که کارشان در عملیات بدر کناررودخانه دجله گره خورده بود از غرب به جنوب آمده بود.

    آقای #همدانی یک اسلحه ی کلاش به دست گرفت و رفت بالای تویوتا و با بلندگوی دستی شروع کرد به #خواندن سوره  #والعادیات و بعد گفت امشب شب #عاشورا است حرف های امروز من با همه حرف هایی که تا به حال زده ام فرق می کند.همه چیز سرجای خودش …جنگ و دفاع همچنان ادامه دارد.
    #اسلام و مبارزه وجود دارد.هیچ کس هم ناامید نمی شود ولی من امشب کسی را می طلبم که نخواهد فردا را ببیند قطعا دیگر برای آن ها فردایی نیست.تعدادی که امشب هستند و می مانند قطعا فردا نیستند کسانی که به این یقین رسیده اند آماده رفتن باشند.برادران شما آنجا در محاصره اند.
    #عراقی ها با تانک های خود درحال عبور از روی #اجساد آن ها هستند و هلهله و شادی می کنند ما باید به کمک بچه های محاصره شده برویم.

    دقیقا #داستان شب عاشورای امام حسین تکرار می شد.حاج  حسین ادامه داد:هرکس خواست بیاید در تاریکی شب بیاید کسی هم حق ندارد دیگری را برای نیامدن شماتت کند.هرکسی به هردلیلی آمادگی ندارد مدیون است بیاید.کسی باید بیاید که #سبکبال باشد چون #حتما_شهید می شود…

     قرار بود در عملیات بدر تعدادی از نیروهای لشکر ما یک سری عملیات استشهادی انجام دهند،وقتی #نماز  مغرب و عشارا خواندیم #صحنه های عجیبی رقم خورد در آن تاریکی هر کس از گوشه ای راه افتاده بود و خودش را به آن نقطه معین رسانده بود جمعیت زیادی آمده بودند ولی جمع جمعی خاص بود همه سبک بودیم. همه به دنبال #حاج حسین حرکت کردیم اصلا پشت سرمان را #نگاه نمی کردیم #شب_زیبایی بود….

    ?? @mahfeleshahidan ??
            شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

    موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت

     [ 08:48:00 ق.ظ ]  



      ساعت ۱۶ به وقت حلب فصل سیزدهم ...

    ?#سـاعـت۱۶بـه_وقـت_حَـلَـبْ?
    خـاطـرات و زنـدگـی نـامـه 

                 شـ‌هـیدمـدافـع حـرم
         ?#حـاج_حـسـیـن_هـمـدانـی?

    ?#فـصـل_سـیـزدهـم
    ?#عـنـوان:روحیه عجیب
    ?#راوے:حسین همدانی

    بین شهدای عملیات شهیدان #باهنر و #رجایی درتاریخ۱۱ شهریور۱۳۶۱برادری داشتیم به نام #سیدجوادموسوی خیلی باصفا بود.وقتی شهید شد جسدش آن #جلو مانده بود سعی کردم جسدش را به #عقب بیاورم.همراه یکی از دوستان به نام #اصلیان،رفتیم جلو.

    دشمن روی منطقه اشراف دید و تیر داشت .گلوله خمپاره کنارمان منفجر شد وبر اثراصابت ترکش آن،یکی از انگشتان اقای اصلیان قطع شد. دیدیم جلوتر نمیشه وفت برگشتیم عقب.

    درهمدان قرار شد به #دیدن خانواده های شهدای عملیات۱۱شهریور برویم.

    محل سکونت خانواده شهید جواد موسوی شهرستان #مریانج بود. پدر شهید موسوی قصاب محل و در محلشان معروف بود بعضی ها به ما می گفتند خدا نکند کسی با اقای موسوی درگیر شود.چون برای او کشتن آدمیزاد با کشتن گوسفند هیچ فرقی ندارد! حرفهای عجیب و غریب درباره او زیاد شنیدیم می گفتند فقط کافی است بروی جلوی خانه آنها

    رفتن همان ونفله شدن همان!

    آقای موسوی #کارد قصابیش را می اورد و شکم تورا سفره می کند مریانجی ها هم از قدیم معروفند به قمه زنی خیلی خوف کرده بودم منتها دیدم نمی شودبه خانه سایرشهدا بروم به خانه این شهید نروم.از آن طرف #محمود شهبازی وقتی فهمید می خواهم به خانه شهید موسوی بروم حدود هفت هشت نفر از بچه های سپاه مانند شهیدان عزیزمان #شکری موحد  و #حبیب مظاهری را مامور کرد درسفر به مریانج مرا همراهی کنند، گفتم:ای آقا چه اشکالی دارد پدر شهید است و داغ دیده

    داغ جوانی به آن  رعنایی

    بگذارید مرا بزند حق دارد.

    بارسیدن به مریامج ابتدا به خانه دوشهیددیگر آن عملیات رفتیم و بعداوایل شب وارد خانه شهید موسوی شدیم خدا را گواه می گیرم به محض ورود به #خانه اقای موسوی جلو آمد و #پیشانی یک یک ما را بوسید،باز دل ما

     آرام و قرار نداشت.

    بچه ها می گفتندکه باید دیدآخر و عاقبت این دیدار چه می شود بعید نیست این بنده خدا ناگهان خشمگین شود و درآن صورت مگر خدا خدا به فریادمان برسد.

    #خاطره ای را که از فرزند شهیدش در شب حمله داشتم تعریف کردم و گفتم:عصرروزی که شامگاش می خواستیم حمله کنیم در پادگان شام را زودتر توزیع کردند.شام چلو مرغ بود من به #سیدجواد و دوستان او گفتم که زودتر شامتان را بخورید .چون می خواهیم برویم عملیات.آن ها داشتند با شور و شوق آماده می شدند و تفنگ هایشان را پاک می کردند.از آنجا رفتم و وقتی دوباره برگشتم دیدم هیچکس به شامش دست نزده است.پرسیدم که چرا شام نمی خورید؟دیر است.می خواهیم برویم .#سیدجواد و آن دو دوستش جواب دادند که قرار است ظهر فردا غذایی محشر به ما بدهند .آن لحظه اصلا متوجه منظورشان نشدم .روز 11شهریور هرسه نفرپیش از اذان ظهر #شهید شدند.

    عموی شهید که کنار من نشسته بود #پرسید:برادرهمدانی،نمی شد جنازه برادرزاده ی من را عقب بیاورید.گفتم من و برادراصلیان سعی کردیم این کار را بکنیم ولی خمپاره دشمن آمد و ترکش آن انگشت اصلیان را قطع کرد.ناگهان دیدیم رنگ به صورت پدر شهید نمانده است.فهمیدیم آن خشمی که نگرانش بودیم سراغ ایشان آمده است رو کرد به برادرش و با پرخاش به او گفت هیچ معلوم است چه میگویی؟بعد هم رو به ما ادامه داد،انگشت آن جوان با کدام حجت قطع شد؟چرا رفتید مگر انسان وقتی در راه خدا #قربانی می دهدچیزی از آن برای خودش بر می دارد؟قربانی را باید دربست بدهی به #پیشگاه خداما خیال می‌کردیم ایشان وقتی این موضوع را بشنود تکه‌تکه مان می کند ولی می دیدیم که برادرش را برای این پرسش سرزنش می کند.بعد هم به او گفت:تو‌مسلمانی؟چه‌ می گویی؟به خاطر جنازه بچه ام یک جوان ناقص شده.قربانی  بوده که آن را در راه خدا دادم.اگر الان هم #جسد او را بیاورند من نمی خواهم او را در راه خدا دادم.

    همان جا بود که فهمیدم این مردم را باید از نو شناخت.این مردم شهید می دهند و به جای آنکه مایوس و دل مرده شوند خودشان می شوند علمدار استقامت برای دیگران خداوند عجیب با شهادت بچه ها نفوس و قلوب خانواده های آنها را منقلب می کرد.

    ?? @mahfeleshahidan ??
            شـادے روح شـ‌هـیـد #صـلـوات

    موضوعات: ساعت ۱۶ به وقت حلب  لینک ثابت

     [ 08:44:00 ق.ظ ]  



      هدیه بدهید ...

    ‍ ‍
    ?‍ بہ نقل از خواهر شهید ابراهیم هادی :
    یادم هست #هدیہ تهیہ میڪرد و بہ من میگفت: بہ دوستانت ڪہ تازہ نماز را شروع ڪردہ اند و #حجاب را رعایت میڪنند هدیہ بدہ …
    ?یڪبار زمانے ڪہ ڪم سن بودم، میخواستم #جوراب_رنگے بپوشم و از خانہ بیرون بروم.
    ?ابراهیم غیرمستقیم گفت: #حریم_زن با چادر حفظ میشود،حالا اگر جوراب رنگے بہ پا ڪنے، باعث مے شود ڪہ جلب توجہ ڪنے و حریم چادر هم از بین برود. جوراب رنگے جلوے نامحرم جلب توجہ میڪند و …
    ?میگفت:اگر #خانم_ها حریم رابطہ با #نامحرم را حفظ ڪنند، خواهید دید ڪہ چقدر آرامش خانوادہ ها بیشتر مے شود. 
    ? #صداے_بلند در پیش نامحرم، مقدمہ آلودگے و گناہ را فراهم میڪند. اگر حریم ها رعایت شود ، نامحرم جرات ندارد ڪارے انجام دهد …
         #شهید_ابراهیم_هادی
    ?شـادی روح شهدا #صلوات

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

     [ 08:27:00 ق.ظ ]